1 سراینده داستان نوی رقم زد بر این صفحه بانوی
2 که دانند مردان این کهنه دز زنان را نباشد سزاوار عز
3 بجز کجروی نیست در کارشان خط راست ناید بپرگارشان
4 ندیدی مگر بانوی خانقاه بجادو برد عابدان را ز راه
1 خروشان و جوشان و گریان و زار روان شد سوی درگه شهریار
2 بغلطید بر خاک و نالید سخت که ای در خور تاج و دارای تخت
3 که ای شاه با عدل فرو نگین به درگاه تو صد چون طغرل تگین
4 بمردی ستان داد من از زنی بخوان از بر افسون اهریمنی
1 شه پاک دل ظل السلطان راد خداوند اورنگ و فرهنگ و داد
2 بپاسخ چنین گفت جوشنده را همان ابر و باد خروشنده را
3 که هیهات در عهد ما ظلم چیست که با عدل ما آورد تاب زیست
4 شگفتا که عقرب بسوراخ خویش بدزدد ز بیم من امروز نیش
1 ستمدیده برداشت فریاد و آه که ای رفته عدلت ز ماهی بماه
2 ز جفتم که با ناله جفت آمدم شب و روز بی خورد و خفت آمدم
3 مرا جفت بیگانه خویش گشت که در آشنائی بداندیش گشت
4 مرا یار بی مهر ازکید دهر چنان مار بی مهره افکند زهر
1 ببر خواند شهزاده دانا دبیر بدو گفت کی شخص روشن ضمیر
2 یکی چامه بنویس چون روی حور که باشد در او از تف نار نور
3 رقم ساز بر حکمران عراق که ای از تو ویران سرای نفاق
4 به الطاف شامل سرافراز باش ز آواز گیتی پر آواز باش
1 ستمدیده برداشت فرمان شاه بصد شکر بیرون شد از بارگاه
2 روان شد سوی خان حاکم چنان که سودش سر از فخر بر آسمان
3 چو حاکم فرو خواند توقیع شاه بن بختش آمد بر از اوج ماه
4 طلب کرد مردان کارآزمای همان پهلوانان مشگل گشای
1 وز آن سو فرستاد خان اجل یکی قاصدی تند پا چون اجل
2 به داین به نزدیک یحیای راد که ای برمکی رأی فرخ نژاد
3 برو زود در عرصه خانقاه به همراه این پهلوانان بگاه
4 بیارای پنهان یکی لشگری یکی شورش افکن به هر کشوری
1 بفرمود تا زین بر اسبان نهند نوید بشارت بکیوان دهند
2 بر آرند چون باد پای از صطبل نوازند شیپور و کوبند طبل
3 ز جوش نی و غرش کرنای تو گفتی که گیتی در آمد ز جای
4 بدین گونه یکسر سوار آمدند شتابان سوی کارزار آمدند
1 و زان پس روان شد یکی تند مرد به آدشته نزد آقاخان چو گرد
2 که ای سالها آب رخ ریخته به یاری ما فتنه انگیخته
3 تو بودی که بودی هوادار ما گه سختی اندر شدی یار ما
4 کنون گر جوان مرد و خون خواریا همی چشم نیکی ز ما داریا
1 سحرگاه چون اختر اورمزد برون آمد از شبروی همچو دزد
2 خور افتاد چون عابدی زرد چهر پی سجده در خانقاه سپهر
3 زمانه بر اندام سیارگان بپوشید دیبای بازارگان
4 شه شرق ار که بر آهیخت تیغ ستاره فروشد به تاریک میغ