1 در این گفتگو بود آن خوبچهر که آواز غم شد بلند از سپهر
2 تبیره زن خیل جنگ آوران درافکند آوازه بر اختران
3 همه دشت پر نیزه و تیغ شد زنای عدو ناله بر میغ شد
4 بجوش اندر آمد سپاهی گران که گیتی سیه شد کران تا کران
1 همه اهل مشکو ز جا خواستند میان را به خدمت بیاراستند
2 کنیزان سیمین بر سر و قد غلامان مه طلعت با خرد
3 ز رخسارشان ماه تابان خجل ز رفتارشان سر و بستان به گل
4 بگفتند کای بانوی کامجوی از این پس دل غمگساران مجوی
1 چنین گفت بانوی شیرین زبان که ای جمله با من چو جان مهربان
2 مرا نیست دیگر توانای زیست برین زندگی زار باید گریست
3 شما را پس از من بسی ناز باد ز شادی به گوش اندر آواز باد
4 چو آید عدو سوی خرگاه من بگوئید از من به بدخواه من
1 پس آنگه یکی توسنی تند خواست بر آمد ببالای او گشت راست
2 همی چست راند آن سبک روح را یم قلزم وکشتی نوح را
3 تو گفتی که ماهی است بالای ابر و یا آفتابی به درش هژبر
4 تکاور همی راند در دشت و کوه سواران بگردش گروها گروه