1 ای ظهور تو چنان پدری کاشف راز یخرج المیت
2 گل و ریحان باغ چون نشدی باری آخر کرفس باش و شبت
1 عمید سلطنه سردار امجد آنکه ندید دو چشم گیتی چون او یکی سپهبد راد
2 دو چیز بنده فرمان اوست خامه و تیغ دو چیز زنده بگفتار اوست دانش و داد
3 از آن دو چیز شود پایه هنر ستوار ازین دو چیز بود خانه خرد آباد
4 بدان دو خرگه بیداد را زند آتش بدین دو بنگه فرهنگ را نهد بنیاد
1 سید یحیی دولت آبادی تازه در سلک آدمی شده ای
2 وین عجب تر که در معارف ملک تو رئیس اکادمی شده ای
1 دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی بار لبو نهاده پشت دراز گوشی
2 می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی
3 طفلان پی چغندر با جهد و سرعت اندر چون صوفئی قلندر دنبال دیگ جوشی
4 ناگه درشکه خان از آن طرف گذر کرد خان اندر او نشسته با کر و فر و جوشی
1 مدار غصه که خون منت حلال بود مشو غمین که نیاید ز حلق کشته صدا
2 اگر نه باورت آید ز بعد کشته شدن مرا مخوان که به جان پاسخت دهم به ندا
3 ز جان تهی باد آن دل که از غم تو تهی ز تن جدا باد آن سر که از در تو جدا
4 اگر به آدم قلنا اهبطو رسید ز حق پس از خطاب کلا حیث شئتمار غدا
1 فروشد به فرمان یزدان پاک ز رخشنده گردون بر این تیره خاک
2 یکی نامه آسمانی بدست نبشته در آن راز بالا و پست
3 همه رازها در دل یکدیگر نهفته چو شیرینی اندر شکر
4 کلید در این فرزنده گنج سپرده است در پنجه هفت و پنج
1 عاشق شدی عجوزه دنیا را با این خمیدگی و کهن سالی
2 اندر قمار بیع وطن دایم کارت مجاهدی شد و دلالی
3 صال الجحیم باشی و دیدارت والله قد نقطع اوصالی
4 من عضوها تفرق اعضائی فی بابها تقطع اوصالی
1 دلبر ماه پیکر خود را دیدم اندر چمن که گل میچید
2 خار گل دست آن پریرخ را کرد مجروح و او همی خندید
3 گفتمش خنده چیست با من گفت گل به از خود نمی تواند دید
1 مرا ز روی تعصب معاندی پرسید پدر ز روی چه معنی نداشت روح الله
2 جواب دادم و گفتم که او مبشر بود ز احمد قرشی بر جمیع خلق الله
3 مبشر از پی آنرا که مژده زود آرد روا بود که دو منزل یکی کند در راه
1 یگانه رادی کش کردگار بی همتا گزیده است به پیغمبری و وخشوری
2 ز تنگبار خدائی به تیمسار خرد رسید نامه که از وی گرفت دستوری
3 بکار خانه وی آفتاب مزدوری است که شب نخسبد و آید پگه به مزدوری
4 ز دارو و برد سپاهش سپهر برد از یاد شکوه چتر کیانی و تخت شاپوری