1 چون پدرم باغ خلد داد به خشتی ما به بهشتی فروختیم بهشتی
2 خاک وطن را بظلم و جور سرشتیم زانکه در او نیست مرد پاک سرشتی
3 ما به بهشتی شدیم و مسلم و ترسا بهر بهشتی به کعبه ای و کنشتی
4 حاصل تحصیل علم و دانش ما شد یاری و جام شرابی و لب کشتی
1 ای فلک لاجورد گر بزمین بنگری تن بتواضع دهی سر بسجود آوری
2 چرخی بینی بخاک مطلع جانهای پاک گشته در آن تابناک مهر و مه و مشتری
3 روضه فردوس را نیست بر او افتخار خرگه افلاک را نیست ازو برتری
4 چون بگه نفخ صور یبعث من فی القبور فرش وی از زلف حور فرش جنان عبقری
1 زهی کاخ سرفراز که چرخ معلقی ز رشکش کند طراز ز دیبای ازرقی
2 بنزد من این رواق بود بر زنه طباق کنم ثابت این سخن ببرهان منطقی
3 ازیرا که آسمان بتازد ز آفتاب کند چرخ آفتاب در این بام جوسقی
4 اگر کرده ماه و مهر ز نور و شعاع چهر بشطرنج نه سپهر وزیری و بیدقی
1 باشد دوشنبه موعد دیدار آن پری میدان جان فشانی و بازار دلبری
2 دلال عشق و یار خداوند مالدار بوسه متاع و هوش ثمن روح مشتری
3 روزی است بس مبارک و فرخنده آنچنان کانروز را سزد که تو از عمر نشمری
4 باد صبا براه عروسان نوبهار وز سبزه گسترد بزمین فرش عبقری
1 اگر یک تن به گیتی درد یاران را طبیبستی خداوند محبت شاه مهرویان حبیبستی
2 ز صوت عندلیب اندر چمن جانها برقص آید مگر در وصف او سرگرم دستان عندلیبستی
3 گر او را بر فلک جانیست یا رب از چه رودایم رخش چون آفتاب و پنجه چون کف الخضیبستی
4 چنان آویختم در دامن مهرش که پنداری ز حلق کودکان آویخته عود الصلیبستی
1 تاریک شد جهان ز ملال نظرعلی دریا کریست خون ز خیال نظرعلی
2 ابر آورد قطیفه زنهار در کنار گوید منم مصدق حال نظر علی
3 مرغ آورد بدیعه شوریده آشکار کز من شنو جواب و سئوال نظرعلی
4 کوه از کنار خویش یم خرده ساز کرد در شستن حرام و حالا نظرعلی
1 ماه من بر برگ سوری ازغوان ساید همی وز دل سیمین صدف یاقوت تر زاید همی
2 بسدین درجش عقیق و لعل و مرجان پرورد باده گلگون بسیمین جام بپیماید همی
3 حریتم زان پسته خندان که ماهی چند روز با دل خونین لب اندر خنده بگشاید همی
4 حقه سیمش چو چشان منستی کز فراق بر گل سوری عقیق سوده پالاید همی
1 ای ملک از همتت سرسبز شد بستان گیتی شادمان زی کز تو شد آباد شارستان گیتی
2 گشت محکم با اساس فکرتت بنیاد عالم ماند ستوار از برای همتت بنیان گیتی
3 گرنه عزمت سد شادی گرد عالم راست کردی سیل غم افکنده بودی رخنه در ارکان گیتی
4 راست گویم بی تو گیتی قالبی بی روح باشد زانکه گیتی چون تنستی و تو هستی جان گیتی
1 دوش آن بت سیمین لب آمد به بالینم همی برداز نگاهی بوالعجب جان و دل و دینم همی
2 بدرالدجی شمس الحقی در کار دادم رونقی زان پس که بودم بیدقی بنمود فرزینم همی
3 چون برگ گل رخساره اش در دشت زرین باره اش روشن شد از نظاره اش چشم جهان بینم همی
4 چون دید از جور و ستم افتاده ام در بحر غم بخشید آن زیبا صنم بر جان مسکینم همی
1 ای سوده برتر از عرش دیهیم سرفرازی تا چند همچو طفلان مشغول خاکبازی
2 سرمایه ای که در عمر اندوختی بزحمت از یک کرشمه بربود ترکی به ترک تازی
3 چون کودکان ربودند هوشت بنقل و بادام آن ترک قندهاری و آن لعبت طرازی
4 اندر مقام محمود چون راه نمیدهندت در معرض حریفان دعوی مکن ایازی