1 زهی کاخ سرفراز که چرخ معلقی ز رشکش کند طراز ز دیبای ازرقی
2 بنزد من این رواق بود بر زنه طباق کنم ثابت این سخن ببرهان منطقی
3 ازیرا که آسمان بتازد ز آفتاب کند چرخ آفتاب در این بام جوسقی
4 اگر کرده ماه و مهر ز نور و شعاع چهر بشطرنج نه سپهر وزیری و بیدقی
1 ای تاجر بی ثروت سوداگر بی مایه ایوان تو بی دیوار بستان تو بی سایه
2 بستان ترا پژمان هم سوسن و هم سنبل ایوان ترا ویران هم پیکر و هم پایه
3 در بوته غمازان بگداخته همچون زر در بزم شش اندازان درباخته سرمایه
4 انده بتو وابسته از باب الی المحراب نکبت بتو پیوسته از بدو الی الغایه
1 دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی بار لبو نهاده پشت دراز گوشی
2 می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی
3 طفلان پی چغندر باجهد و سرعت اندر چون صوفئی قلندر دنبال دیگجوشی
4 ناگه درشکه خان از آن طرف گذر کرد خان اندر او نشسته باکر و فرو جوشی
1 فغان کن ماتم شمس المعالی شکست آمد بر این طاق هلالی
2 ز سوگش جامه ایام گردید سیاه و تیره چون رخت لیالی
3 جهان پر شد زغم تا از وجودش سرای عنصری گردید خالی
4 حکیمی کز هنر برتر نهاده است زنه گردون و هفت اختر نهالی
1 تخت با تاج همی گفت که ای افسر کی گر شهنشاه کند عزم سپاهان از ری
2 آذر افروزد در دشت عراق از آزار فروردین گردد بستان سپاهان در ری
3 کوه در زلزله افتد ز سم اسب یلان دشت پر لشکر جنگی شود از کشور وحی
4 تاج گفت آری گر شاه کند عزم سفر کس نماند که مراو را نشتابد از پی
1 ماه من بر برگ سوری ازغوان ساید همی وز دل سیمین صدف یاقوت تر زاید همی
2 بسدین درجش عقیق و لعل و مرجان پرورد باده گلگون بسیمین جام بپیماید همی
3 حریتم زان پسته خندان که ماهی چند روز با دل خونین لب اندر خنده بگشاید همی
4 حقه سیمش چو چشان منستی کز فراق بر گل سوری عقیق سوده پالاید همی
1 حاج باقر جان بقر بودی چرا بیقور گشتی گاو بودی خر شدستی مار بودی مور گشتی
2 فرض با منکر شدی بر فسق خود اقرار کردی بر تقلب های بی پایان خود مغرور گشتی
3 در هوای انگبین کندوی خود بر باد دادی با دلی سوراخ همچون لانه زنبور گشتی
4 فحش مفتی خورد از مفتی و زر دادی بزاری زر زرت شد بی نتیجه بی زر و بی زور گشتی
1 دانایی و تدبیر ز انفاق و کرم به انفاق و کرم نیز ز دینار و درم به
2 تا نیک ببخشند و بپوشند و نیوشند دینار و درم در کف اصحاب کرم به
3 شمشیر و قلم حامی ملکند بتحقیق اما دل بیدار ز شمشیر و قلم به
4 در مذهب من ساده دروغی به سزاوار زان راست که باور نشود جز بقسم به
1 ای ملک از همتت شد سبز چون بستان گیتی شادمان زی کز تو شد آباد شارستان گیتی
2 گشت محکم با اساس فکرتت بنیاد عالم ماند ستوار از پای همتت بنیان گیتی
3 گرنه عزمت سد شادی گرد عالم راست کردی سیل غم افکنده بودی رخنه در ارکان گیتی
4 راست گویم بی تو گیتی قالبی بیروح باشد زانکه گیتی چون تنستی و تو هستی جان گیتی
1 سراج الهدی حاج ملاعلی که نفسی زکی بود و حبری ملی
2 کنوز حکم در دلش مختفی رموز هدی از لبش منجلی
3 دلش گنجی از ما سوی الله تهی ز اسرار عین الیقین ممتلی
4 فلست اخاف من العاذلین و لم اخش مما یقولون لی