1 ای ملک از همتت شد سبز چون بستان گیتی شادمان زی کز تو شد آباد شارستان گیتی
2 گشت محکم با اساس فکرتت بنیاد عالم ماند ستوار از پای همتت بنیان گیتی
3 گرنه عزمت سد شادی گرد عالم راست کردی سیل غم افکنده بودی رخنه در ارکان گیتی
4 راست گویم بی تو گیتی قالبی بیروح باشد زانکه گیتی چون تنستی و تو هستی جان گیتی
1 مخور جانا فریب از گنج گیتی مشو اندوهگین از رنج گیتی
2 پیاده پیل گردد شاه ماتت همی در بازی شطرنج گیتی
3 همه دانشوران مستند و شیدا ز سحر و جادو و نیرنج گیتی
4 دل و چشم حکیمان خیره ماند ز افسون و دلال و غنج گیتی
1 حاج باقر جان بقر بودی چرا بیقور گشتی گاو بودی خر شدستی مار بودی مور گشتی
2 فرض با منکر شدی بر فسق خود اقرار کردی بر تقلب های بی پایان خود مغرور گشتی
3 در هوای انگبین کندوی خود بر باد دادی با دلی سوراخ همچون لانه زنبور گشتی
4 فحش مفتی خورد از مفتی و زر دادی بزاری زر زرت شد بی نتیجه بی زر و بی زور گشتی
1 گویند در دهی رفت بزغاله ای ببامی برطرف بام می کرد چون غافلان خرامی
2 طباخ آرزویش اندر تنور سینه در دیگ فکر می پخت هر دم خیال خامی
3 ناگاه دید در دشت پوینده ماده گرگی از مکر کرده شستی وز حیله بسته دامی
4 بزغاله را در آن بام از دور دید و شد پیش بنمود با تواضع بر روی او سلامی
1 تخت با تاج همی گفت که ای افسر کی گر شهنشاه کند عزم سپاهان از ری
2 آذر افروزد در دشت عراق از آزار فروردین گردد بستان سپاهان در ری
3 کوه در زلزله افتد ز سم اسب یلان دشت پر لشکر جنگی شود از کشور وحی
4 تاج گفت آری گر شاه کند عزم سفر کس نماند که مراو را نشتابد از پی
1 دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی بار لبو نهاده پشت دراز گوشی
2 می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی
3 طفلان پی چغندر باجهد و سرعت اندر چون صوفئی قلندر دنبال دیگجوشی
4 ناگه درشکه خان از آن طرف گذر کرد خان اندر او نشسته باکر و فرو جوشی
1 چو سیف الدوله از سلسال باقی ریاض احمدی را گشت ساقی
2 حمیت ساخت با غیرت تحالف مروت کرد با همت تلاقی
3 ترقی یافت روح علم از آن پس که ابدان را نفوس اندر تراقی
4 رواقی ساخت بهر درس سادات که افلاطون در او آمد رواقی
1 فغان کن ماتم شمس المعالی شکست آمد بر این طاق هلالی
2 ز سوگش جامه ایام گردید سیاه و تیره چون رخت لیالی
3 جهان پر شد زغم تا از وجودش سرای عنصری گردید خالی
4 حکیمی کز هنر برتر نهاده است زنه گردون و هفت اختر نهالی
1 سراج الهدی حاج ملاعلی که نفسی زکی بود و حبری ملی
2 کنوز حکم در دلش مختفی رموز هدی از لبش منجلی
3 دلش گنجی از ما سوی الله تهی ز اسرار عین الیقین ممتلی
4 فلست اخاف من العاذلین و لم اخش مما یقولون لی
1 تاریک شد جهان ز ملال نظر علی دریا گریست خون ز خیال نظر علی
2 ابر آورد قطیفه زنهار در کنار گوید منم مصدق حال نظر علی
3 مرغ آورد بدیعه شوریده آشکار کز من شنو جواب و سئوال نظر علی
4 کوه از کنار خویش یم خرده ساز کرد در شستن حرام و حلال نظر علی