1 بر بالش راحتی نیامد سر من با پهلویم آشنا نشد بستر من
2 ره بسته شد از شش جهتم هستم من چون مهره نرد و شش جهت ششدرمن
1 شوخی که گسسته بود پیمان از من بنشست برم کشیده دامان از من
2 چون برگ گلی که با صبا آمیزد هم با من بود و هم گریزان از من
1 ای با مهرت سرشته آب و گل من صد شکر که بردی دل غم حاصل من
2 تا در سر زلف تو ندیدم دل را حقا که بجای خود نیامد دل من
1 شیطان نامی که شد غمش قاتل من پابسته او شد دل بی حاصل من
2 گویند که شیطان نکند رو در دل بس چون شیطان گرفت آخر دل من
1 در دل دو هزار مدّعا دارم من زان است که پیوسته جفا دارم من
2 زان زود شکسته می شود شیشه دل کورا چو حباب بر هوا دارم من
1 ز آن طره که ینست آن که زو هست ایمن جان و دل و دین باخته بنشست ایمن
2 معلومم شد که این دروغ است که هست از راهزن و دزد و تهی دست ایمن
1 از عالم سفله ای پسر هیچ مخواه چون درگذرست از گذر هیچ مخواه
2 از خشک و تر جهان دون گر مردی الاّ لب خشک و چشم تر هیچ مخواه
1 گر دل خواهی ای تن محنت پیشه مگذار دل شکسته بی اندیشه
2 چون شیشه شکسته گشت پا نگذارند دیگر نتوان ساختن از وی شیشه
1 زین سلسله تابه حال این فرزانه بکری ننشسته بود در کاشانه
2 حیرت دارم که بکر فکر تو چرا هرگز ننهند قدم برون از خانه
1 بی شمع جمالت ای به حسن افسانه روشن نشود ز آفتابم خانه
2 آری ز فروغ شمع خاور همه را روزاست ولی شب است بر پروانه