3 اثر از قصاید در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی

1 گذشت آن که روی لاله خیمه بر گلزار شکوفه بر فلک افکند از طرب دستار

2 گذشت آن که چنان گرم بود مجمر باغ که سوختی شررش چون سپند جان هزار

3 رسید اینک فصلی که وقت آمدنش ز بیم خشک کند پوست بر تن اشجار

4 رسید فصلی کز بیم حمله ی سرما نخیزد از سر آتش به ضرب چون شرار

1 زهی زخوی تو بر باد داده جان آتش فکنده آتش روی تو در جهان آتش

2 برای آن که به لعل تو نسبتی دارد همی بپرورم اندر میان جان آتش

3 ز درد هجر تو ای ماه روی آتش خوی به آب دیده برانداختم چنان آتش

4 که عمرهاست که جز در دل شکسته من نمی دهد کس در هیچ جانشان آتش

1 بیابیا قدمی نه چو گل به صحن چمن چو غنچه چند توان بود پای در دامن

2 قدم نهاد برون گل اگرچه در راهش زخار ریخته نشتر زمانه ی ریمن

3 چمن نشاط فزاشد چنان که در عالم کسی به جز من و بلبل نمی کند شیون

4 به بین که دیده نرگس سفید گشت و هنوز مژه بهم نزند در نظاره سوسن

1 باد نوروز آمد و آورد بوی یاسمین بهر رقص آمد برون دست چنار از آستین

2 نرگس مخمور در صحن چمن زین خرمی کوفت چندان تا که تا زانو فروشد در زمین

3 سوسن آزاده را گل دوش می گفت آفتاب در بدن خونش به جوش آمد زبس کاشفت ازین

4 در دل آب از خیال روی گل پیدا نشد خویشتن را از چه رو بر خاک می مالد جبین

1 اشک نبود این که می بارم ز روز تار من روز اختر می شمارد چشم اختر بار من

2 من پریشان و پریشان دوستم بر تارکم از پریشانی کند جاطره دستار من

3 بس که شب تابم ز آه گرم این ویرانه را روز ننشیند کسی در سایه دیوار من

4 شور و شیرین هرچه پیش آمد ز عشق آید به بین شوری بخت من و شیرینی گفتار من

1 ز جور دل که هیچ کس مباد چنین سرم مباد گرم سررسید بر بالین

2 از آن که می دهد از اجتماع یاران باد نمی توانم برداشت دیده از پروین

3 چو طفل مکتب هر صبح از سیه روزی دهم به آمدن شاه خویشتن تسکین

4 گر این بود غم دوری به هر که بدخواهی برو به دوری احباب کن برو نفرین

1 ای از سپاه خط تو خورشید در حصار حسن تو بسته پنجهٔ خورشید را نگار

2 خوی دلت گرفت مگر روی نازکت کز وی نمی‌رود چو نشیند بر او غبار

3 روی تو خواست تا ز جهان شب برافکند شب زان گرفت دامن رویت به زینهار

4 روز من از دمیدن خطت سیاه شد از اشک اگر ستاره شمارم عجب مدار

1 من آن چه می کشم از جور چرخ مینایی گمان مبر که بود چرخ را توانایی

2 به صنف صنف خلایق معاشرت کردم چه روستایی و چه شهری و چه صحرایی

3 دو یار یک دل اگر در زمانه می بینم خدای را نپرستیده ام به یکتایی

4 ز روزگار من آن می کشم که کس مکشاد به محض تهمت دانشوری و دانایی

1 خوش در نگار بسته دگر نوبهارست گل رنگ کرده باز به خون هزار دست

2 آب از نگار رنگ برد وین عجب که گل از آب ابر بسته چنین در نگار دست

3 از حرص چیدن گل شاید که در چمن روید به جای سبزه از مرغزار دست

4 ز آبی که ابر بر رخ گل زد سپیده دم شستست نوبهار ز صبر و قرار دست

1 زهی ز غیرت ابروت دلشکسته هلال ز روی خوب تو خورشید را رسیده زوال

2 چه فتنه ی که زرشک چو طوق زنجیر است به گاه جلوه درپای حوریان خلخال

3 زشرم چشم تو نزدیک شد بدان کاید بسان عقرب بی چشم در وجود غزال

4 برای آن که مبادا بخون بیالاید چو در دلم گذری بر میان زدی خلخال

آثار ابوالحسن فراهانی

3 اثر از قصاید در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.