1 ترسم که بس که می کنم از درد اضطراب از من چو نور دیده کند یار اجتناب
2 آهم ربوده خواب کسان ورنه گفتمی هرگز کسی مبیناد این روز را به خواب
3 از آب دیده بر سر دریا نشسته ام با آن که آب در بدنم نیست چون حباب
4 خواب آن چنان محال نماید نظر به من کز بخت خویش هم بنمایم قبول جواب
1 ای زخط بگرفته خورشید رخت در بر هلال جز تو کس را نیست خورشید از گل ار عنبر هلال
2 تا خطت سر بر نزد رخساره ات را کس ندید کس نه بیند عید را هرگز مقدم بر هلال
3 هرکه آن خط سیه برطرف رویت دید گفت راست بودست اینکه می برداست نور از خور هلال
4 گرنه خط عنبرینت برده دل از دست او از شفق به هر چه دارد نعل در آذر هلال
1 زبس که یافت دلم لذت گرفتاری به دام افتد اگر صد رهش برون آری
2 به جای خون همه درد و بلا ازو بچکد اگر دل من سرگشته راه بیفشاری
3 سیاه گردد روز جهانیان چون شب اگر ز چهره ی بختم نقاب برداری
4 نه برق باشد کز رشک چشم گریانم فتاده آتش در جان ابراز آری
1 دامنم دریای خون زین چشم خون پالاستی هرکه چشمش ابر باشد دامنش دریاستی
2 ابر می گویند برمی خیزد از دریا و بس در غمت ما را ز ابر دیده دریاخاستی
3 در سفال چرخ بینند اشک گلگون مرا از برون کرّوبیان چون می که در میناستی
4 داشت دل در سر که روزی چند پیماید جهان خون شد از جوری که رسم گنبد میناستی
1 چنان گریستم از درد دوری دلبر که کشتی فلک افکنده اندرو لنگر
2 جهان ندیدم اگرچه جهان نودیدم از آن که بر نگرفتم دمی ز زانو سر
3 سپندوار بر آتش نشسته ام دایم میانه من و او نیست هیچ فرق دگر
4 جز این که من نتوانم ز ضعف خواست زجا سپند داند بر خواست از سر آذر
1 گرفتم آینه تا بنگرم حقیقت حال ز ضعف خویش نبینم در آینه تمثال
2 همیشه گریم و هیچش سبب نمیدانم بسان طفلی که آتش گرفته در چنگال
3 زجور چرخ نه اکنون خمیده ام که نخست خمیده قامت زایند مادرم چو هلال
4 شکسته بالم از خلق از آن کناره کنم کناره گیر مرغی که بشکنندش بال
1 از بس که گریه کردم و از بس کشیدم آه طوفان آب و آتش ماهی گرفت و ماه
2 در انتظار آن که برآرم دمی به کام چشمم سفید گشت که روی هنر سیاه
3 طوفان غصه چند توان خورد کاشکی گرداب گریه کشتی عمرم کند تباه
4 از هم نفس کناره گزیدم که دیده ام یاران هم نفس چو نفس جمله عمرکاه
1 ز روزگار ندیدم دمی فراغت بال بیار ساقی جامی زباده مالامال
2 از آن میی که اگر دلشکستگان تاکش درون دل گذرانند لب زند تبخال
3 از آن میی که به گاه نوشتن نامش مکد سر قلم خویش کاتب اعمال
4 ز شاخسارش هشیار برنخیرد مرغ اگر بریزی زو قطره ی به پای نهال
1 زبس که ریختم از دیده خون دل بیرون کنون برونم از خون پرست همچو درون
2 گرم برون چو درون پر زخون بود شاید که عاشقان را یکسان بود درون و برون
3 حدیث از لب من بوی خون دل گیرد از آن که دایم خون میخورم من از محزون
4 زبس که ریختم از دست هجر بر سر خاک زبس که ساختم از دیدگان روان جیحون
1 ای مکان پاسبانانت فراز آسمان زآسمان تا آستانت از زمین تا آسمان
2 گر نبودی زهر چشمت فتنه گستردی بساط ور نبودی نوش خندت امن برچیدی دکان
3 آسمان خواهد که ره یابد به بام قدر تو زان سبب بر دوش دارد نردبان از کهکشان
4 هست بر جاگر جوانی گیرد از سر روزگار اندرین دوران که هم خانست و هم بختش جوان