1 ز روزگار ندیدم دمی فراغت بال بیار ساقی جامی زباده مالامال
2 از آن میی که اگر دلشکستگان تاکش درون دل گذرانند لب زند تبخال
3 از آن میی که به گاه نوشتن نامش مکد سر قلم خویش کاتب اعمال
4 ز شاخسارش هشیار برنخیرد مرغ اگر بریزی زو قطره ی به پای نهال
1 زهی ز غیرت ابروت دلشکسته هلال ز روی خوب تو خورشید را رسیده زوال
2 چه فتنه ی که زرشک چو طوق زنجیر است به گاه جلوه درپای حوریان خلخال
3 زشرم چشم تو نزدیک شد بدان کاید بسان عقرب بی چشم در وجود غزال
4 برای آن که مبادا بخون بیالاید چو در دلم گذری بر میان زدی خلخال
1 زبس که ریختم از دیده خون دل بیرون کنون برونم از خون پرست همچو درون
2 گرم برون چو درون پر زخون بود شاید که عاشقان را یکسان بود درون و برون
3 حدیث از لب من بوی خون دل گیرد از آن که دایم خون میخورم من از محزون
4 زبس که ریختم از دست هجر بر سر خاک زبس که ساختم از دیدگان روان جیحون
1 اشک نبود این که می بارم ز روز تار من روز اختر می شمارد چشم اختر بار من
2 من پریشان و پریشان دوستم بر تارکم از پریشانی کند جاطره دستار من
3 بس که شب تابم ز آه گرم این ویرانه را روز ننشیند کسی در سایه دیوار من
4 شور و شیرین هرچه پیش آمد ز عشق آید به بین شوری بخت من و شیرینی گفتار من
1 ز جور دل که هیچ کس مباد چنین سرم مباد گرم سررسید بر بالین
2 از آن که می دهد از اجتماع یاران باد نمی توانم برداشت دیده از پروین
3 چو طفل مکتب هر صبح از سیه روزی دهم به آمدن شاه خویشتن تسکین
4 گر این بود غم دوری به هر که بدخواهی برو به دوری احباب کن برو نفرین
1 بیابیا قدمی نه چو گل به صحن چمن چو غنچه چند توان بود پای در دامن
2 قدم نهاد برون گل اگرچه در راهش زخار ریخته نشتر زمانه ی ریمن
3 چمن نشاط فزاشد چنان که در عالم کسی به جز من و بلبل نمی کند شیون
4 به بین که دیده نرگس سفید گشت و هنوز مژه بهم نزند در نظاره سوسن
1 شد چنان گرم جهان ز آمدن تابستان که رسد عاشق از گرمی معشوق به جان
2 راست چون دانه که برتابه گرم اندازی برجهد هر دم از روی زمین کوه گران
3 گر کسی نسبت خورشید به معشوق کند همه عمر شود عاشق از دور و گردان
4 تا برون آید کانون هوا گرمی خور شعله را روی سیه گردد مانند دخان
1 ای مکان پاسبانانت فراز آسمان زآسمان تا آستانت از زمین تا آسمان
2 گر نبودی زهر چشمت فتنه گستردی بساط ور نبودی نوش خندت امن برچیدی دکان
3 آسمان خواهد که ره یابد به بام قدر تو زان سبب بر دوش دارد نردبان از کهکشان
4 هست بر جاگر جوانی گیرد از سر روزگار اندرین دوران که هم خانست و هم بختش جوان
1 باد نوروز آمد و آورد بوی یاسمین بهر رقص آمد برون دست چنار از آستین
2 نرگس مخمور در صحن چمن زین خرمی کوفت چندان تا که تا زانو فروشد در زمین
3 سوسن آزاده را گل دوش می گفت آفتاب در بدن خونش به جوش آمد زبس کاشفت ازین
4 در دل آب از خیال روی گل پیدا نشد خویشتن را از چه رو بر خاک می مالد جبین
1 از بس که گریه کردم و از بس کشیدم آه طوفان آب و آتش ماهی گرفت و ماه
2 در انتظار آن که برآرم دمی به کام چشمم سفید گشت که روی هنر سیاه
3 طوفان غصه چند توان خورد کاشکی گرداب گریه کشتی عمرم کند تباه
4 از هم نفس کناره گزیدم که دیده ام یاران هم نفس چو نفس جمله عمرکاه