3 اثر از قصاید در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی

1 ترسم که بس که می کنم از درد اضطراب از من چو نور دیده کند یار اجتناب

2 آهم ربوده خواب کسان ورنه گفتمی هرگز کسی مبیناد این روز را به خواب

3 از آب دیده بر سر دریا نشسته ام با آن که آب در بدنم نیست چون حباب

4 خواب آن چنان محال نماید نظر به من کز بخت خویش هم بنمایم قبول جواب

1 ای زخط بگرفته خورشید رخت در بر هلال جز تو کس را نیست خورشید از گل ار عنبر هلال

2 تا خطت سر بر نزد رخساره ات را کس ندید کس نه بیند عید را هرگز مقدم بر هلال

3 هرکه آن خط سیه برطرف رویت دید گفت راست بودست اینکه می برداست نور از خور هلال

4 گرنه خط عنبرینت برده دل از دست او از شفق به هر چه دارد نعل در آذر هلال

1 زبس که یافت دلم لذت گرفتاری به دام افتد اگر صد رهش برون آری

2 به جای خون همه درد و بلا ازو بچکد اگر دل من سرگشته راه بیفشاری

3 سیاه گردد روز جهانیان چون شب اگر ز چهره ی بختم نقاب برداری

4 نه برق باشد کز رشک چشم گریانم فتاده آتش در جان ابراز آری

1 دامنم دریای خون زین چشم خون پالاستی هرکه چشمش ابر باشد دامنش دریاستی

2 ابر می گویند برمی خیزد از دریا و بس در غمت ما را ز ابر دیده دریاخاستی

3 در سفال چرخ بینند اشک گلگون مرا از برون کرّوبیان چون می که در میناستی

4 داشت دل در سر که روزی چند پیماید جهان خون شد از جوری که رسم گنبد میناستی

1 چنان گریستم از درد دوری دلبر که کشتی فلک افکنده اندرو لنگر

2 جهان ندیدم اگرچه جهان نودیدم از آن که بر نگرفتم دمی ز زانو سر

3 سپندوار بر آتش نشسته ام دایم میانه من و او نیست هیچ فرق دگر

4 جز این که من نتوانم ز ضعف خواست زجا سپند داند بر خواست از سر آذر

1 گرفتم آینه تا بنگرم حقیقت حال ز ضعف خویش نبینم در آینه تمثال

2 همیشه گریم و هیچش سبب نمیدانم بسان طفلی که آتش گرفته در چنگال

3 زجور چرخ نه اکنون خمیده ام که نخست خمیده قامت زایند مادرم چو هلال

4 شکسته بالم از خلق از آن کناره کنم کناره گیر مرغی که بشکنندش بال

1 از بس که گریه کردم و از بس کشیدم آه طوفان آب و آتش ماهی گرفت و ماه

2 در انتظار آن که برآرم دمی به کام چشمم سفید گشت که روی هنر سیاه

3 طوفان غصه چند توان خورد کاشکی گرداب گریه کشتی عمرم کند تباه

4 از هم نفس کناره گزیدم که دیده ام یاران هم نفس چو نفس جمله عمرکاه

1 ز روزگار ندیدم دمی فراغت بال بیار ساقی جامی زباده مالامال

2 از آن میی که اگر دلشکستگان تاکش درون دل گذرانند لب زند تبخال

3 از آن میی که به گاه نوشتن نامش مکد سر قلم خویش کاتب اعمال

4 ز شاخسارش هشیار برنخیرد مرغ اگر بریزی زو قطره ی به پای نهال

1 زبس که ریختم از دیده خون دل بیرون کنون برونم از خون پرست همچو درون

2 گرم برون چو درون پر زخون بود شاید که عاشقان را یکسان بود درون و برون

3 حدیث از لب من بوی خون دل گیرد از آن که دایم خون میخورم من از محزون

4 زبس که ریختم از دست هجر بر سر خاک زبس که ساختم از دیدگان روان جیحون

1 ای مکان پاسبانانت فراز آسمان زآسمان تا آستانت از زمین تا آسمان

2 گر نبودی زهر چشمت فتنه گستردی بساط ور نبودی نوش خندت امن برچیدی دکان

3 آسمان خواهد که ره یابد به بام قدر تو زان سبب بر دوش دارد نردبان از کهکشان

4 هست بر جاگر جوانی گیرد از سر روزگار اندرین دوران که هم خانست و هم بختش جوان

آثار ابوالحسن فراهانی

3 اثر از قصاید در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.