زبس که ریختم از از ابوالحسن فراهانی قصیده 13
1. زبس که ریختم از دیده خون دل بیرون
کنون برونم از خون پرست همچو درون
1. زبس که ریختم از دیده خون دل بیرون
کنون برونم از خون پرست همچو درون
1. اشک نبود این که می بارم ز روز تار من
روز اختر می شمارد چشم اختر بار من
1. ز جور دل که هیچ کس مباد چنین
سرم مباد گرم سررسید بر بالین
1. بیابیا قدمی نه چو گل به صحن چمن
چو غنچه چند توان بود پای در دامن
1. شد چنان گرم جهان ز آمدن تابستان
که رسد عاشق از گرمی معشوق به جان
1. ای مکان پاسبانانت فراز آسمان
زآسمان تا آستانت از زمین تا آسمان
1. باد نوروز آمد و آورد بوی یاسمین
بهر رقص آمد برون دست چنار از آستین
1. از بس که گریه کردم و از بس کشیدم آه
طوفان آب و آتش ماهی گرفت و ماه
1. باز این منم گذاشته در کوی یار پای
بر اختیار خود زده بی اختیار پای
1. زبس که یافت دلم لذت گرفتاری
به دام افتد اگر صد رهش برون آری
1. زهی نگاه تو سرگرم مردم آزاری
منم زچشم تو در عین گرم بازاری
1. دامنم دریای خون زین چشم خون پالاستی
هرکه چشمش ابر باشد دامنش دریاستی