1 باز این منم گذاشته در کوی یار پای بر اختیار خود زده بی اختیار پای
2 در چارباغ عالم من نایب گلم سوزم گرم نباشد بر فرق خار پای
3 روزی که در رهش ننهم نار پیکرم دوری کند چو همدم ناسازگار پای
4 مشغولش آن چنانم بعد از وفات هم کز جا نخیزم ار نهد بر مزار پای
1 زهی نگاه تو سرگرم مردم آزاری منم زچشم تو در عین گرم بازاری
2 اگر درست بود این که مردمان گویند به خواب فتنه نکوتر بود زبیداری
3 چرا چو چشم سیاه تو مست خواب بود به خانه سوزی عشاق دست برداری
4 من آن چنان که اگر یک دم از تو دورافتم شود ز زندگیم آرزوی بیزاری
1 غمم نمی رود از دل به گریه بسیار کسی به آب ز آینه چون برد زنگار
2 مرا چو چشمه شده چشم ها زجور فلک کنم به ناخن از آن روی وی بر رخسار
3 خمیده قدم بر بار دل بود شاید نهال خم نشود تا فزون نگردد بار
4 زناله من جز بخت خواب روزی من کدام شب که نگشتند خفتگان بیدار
1 شد چنان گرم جهان ز آمدن تابستان که رسد عاشق از گرمی معشوق به جان
2 راست چون دانه که برتابه گرم اندازی برجهد هر دم از روی زمین کوه گران
3 گر کسی نسبت خورشید به معشوق کند همه عمر شود عاشق از دور و گردان
4 تا برون آید کانون هوا گرمی خور شعله را روی سیه گردد مانند دخان
1 آنم که از ضمیر منست انور آفتاب زان برندارد ازقدم من سر آفتاب
2 کردندی از ثوابتش افلاک سنگسار گر دست و پای من بفتادی گر آفتاب
3 خورشید ملک دانشم و بر معاینم الفاظ عاشقند چو هندو بر آفتاب
4 در لفظ بد نگنجد، بکر ضمیر من از صبح میکند کندار چادر آفتاب