1 باز این منم گذاشته در کوی یار پای بر اختیار خود زده بی اختیار پای
2 در چارباغ عالم من نایب گلم سوزم گرم نباشد بر فرق خار پای
3 روزی که در رهش ننهم نار پیکرم دوری کند چو همدم ناسازگار پای
4 مشغولش آن چنانم بعد از وفات هم کز جا نخیزم ار نهد بر مزار پای
1 زبس که یافت دلم لذت گرفتاری به دام افتد اگر صد رهش برون آری
2 به جای خون همه درد و بلا ازو بچکد اگر دل من سرگشته راه بیفشاری
3 سیاه گردد روز جهانیان چون شب اگر ز چهره ی بختم نقاب برداری
4 نه برق باشد کز رشک چشم گریانم فتاده آتش در جان ابراز آری
1 زهی نگاه تو سرگرم مردم آزاری منم زچشم تو در عین گرم بازاری
2 اگر درست بود این که مردمان گویند به خواب فتنه نکوتر بود زبیداری
3 چرا چو چشم سیاه تو مست خواب بود به خانه سوزی عشاق دست برداری
4 من آن چنان که اگر یک دم از تو دورافتم شود ز زندگیم آرزوی بیزاری
1 دامنم دریای خون زین چشم خون پالاستی هرکه چشمش ابر باشد دامنش دریاستی
2 ابر می گویند برمی خیزد از دریا و بس در غمت ما را ز ابر دیده دریاخاستی
3 در سفال چرخ بینند اشک گلگون مرا از برون کرّوبیان چون می که در میناستی
4 داشت دل در سر که روزی چند پیماید جهان خون شد از جوری که رسم گنبد میناستی
1 من آن چه می کشم از جور چرخ مینایی گمان مبر که بود چرخ را توانایی
2 به صنف صنف خلایق معاشرت کردم چه روستایی و چه شهری و چه صحرایی
3 دو یار یک دل اگر در زمانه می بینم خدای را نپرستیده ام به یکتایی
4 ز روزگار من آن می کشم که کس مکشاد به محض تهمت دانشوری و دانایی