1 ای خواجه سخن زیر و زبر میگویی امروز بسی ز دی بتر میگویی
2 گفتی که به علم مرده را زنده کند عیسی نکند آنچ تو خر میگویی
1 نه زهره که از غمت بنالم به کسی یا از تو شکایتی شکالم به کسی
2 جان رشوه دیده می دهد [اما] اشک پیدا نکند صورت حالم به کسی
1 شخصی دارم دلی خراب اندر وی جانی دارم هزار تاب اندر وی
2 در آرزوی روی تو دارم شب و روز چشمی و هزار چشمه آب اندر وی
1 ای شمع تو صوفی صفتی پنداری کاین شش صفت از اهل تصوف داری
2 شب خیزی و نور چهره و زردی روی سوز دل و آب دیده و بیداری
1 ای دوست مرا به کام دشمن کردی دشمن نکند آنچه تو با من کردی
2 تو سوخته خرمن دگر کس بودی مانند خودم سوخته خرمن کردی
1 رخساره نازنینت ای سرو سهی هم نام سعادت است و هم روز بهی
2 پهلو که کند ازو چو زلف تو بهی؟ کورا نه چو خال تو بود روسیهی؟
1 ای نوبت تو گذشته از چرخ بسی بی نوبت تو مباد عالم نفسی
2 آوازه نوبتت به هرکس برساد لیکن مرساد نوبت از تو به کسی
1 رویش نگر ار صورت جان می خواهی وصلش طلب ار ملک جهان می خواهی
2 خط وی و اشک من ببین دور مشو گر سبزه و گر آب روان می خواهی
1 ای از تو بلند نام شاهنشاهی بگرفته ز ماه دولتت تا ماهی
2 با عزم تو کاسمان به گردش نرسد جز فتح و ظفر کرارسد همراهی؟
1 در ده می لعل لاله گون صافی بگشای ز حلق شیشه خون صافی
2 کامروز برون ز جام می نیست مرا یک دوست که دارد اندرون صافی