1 بی چیزی من اگر چه پابست مرا غم نیست که تاب نیستی هست مرا
2 با بی سر و پائی ز قناعت دایم سرمایه روزگار در دست مرا
1 تن یافت برهنگی ز بی رختی ما دل تن بقضا داد ز جان سختی ما
2 چون دید غم و محنت ما را شب عید بگرفت عزای روز بدبختی ما
1 از بسکه زند نوای غم چنگی ما اندوه کند عزم همآهنگی ما
2 شادی و گشایش جهان کافی نیست در موقع غم برای دل تنگی ما
1 دردا که ز جهل درد نادانی ما چون سلسله شد جمع پریشانی ما
2 با حق قضاوت اجانب امروز یک داغ سیاهیست به پیشانی ما
1 ای آنکه ترا به دل نه شک است و نه ریب آگاه ز حال خضر و چوپان شعیب
2 خوش باش که گر خبر به طوفان ندهند هر روز بگیرد خبر از مخبر غیب
1 در این ره سخت گر شود پای تو سست از دست شکستگان شوی رنجه درست
2 هر چیز که خواستی مهیا کردند گر مرد هنروری کنون نوبت تست
1 در موقع سخت می نباید شد سست کز عزم، شکسته را توان کرد درست
2 خورشید موفقیت رخشان را در سایه اتفاق می باید جست
1 امروز محصلین ز اعلی تا پست دارند کل اندر کف و بیرق در دست
2 یعنی که به قحطیزدگان رحم کنید ای ملت با عاطفه نوعپرست
1 پیش همه منفعت اگر مطلوب است در نفع چرا این بد و آن یک خوب است
2 سودی که زیان ندارد از بهر عموم سودیست که جوینده آن محبوب است
1 با طبع بلند قصر قیصر هیچ است دارائی دارا و سکندر هیچ است
2 با خانه بدوشی ببر همت ما صد قافله گنج خانه زر هیچ است