1 جوی در خود ورا چو جویانی خیره هر سوی از چه پویانی
2 آب لطفش ز جسم خاکی تو میکند جوش بهر پاکی تو
3 در خودش جو چو از تو میروید بلکه خود او ترا همیجوید
4 با تو است او مجوی جای دگر چشم بگشا و در خودت بنگر
1 تو بدان شاهزاده میمانی بشنو احوال او که تا دانی
2 پدرش جمع کرد استادان تا شود در علوم آبادان
3 سالها بود اندر آن مشغول تا شدش جمله علمها محصول
4 ذوفنون گشت و عالم و والا تا که صیتش گرفت عالم را
1 شاه محمود یک شبی میگشت بگروهی رسید اندر دشت
2 پس بگفتند شاه را که بگو چه کسی ده خبر بهانه مجو
3 گفت او کز شما یکی ام من هست همچون شما مرا این فن
4 آن یکی گفت هر یکی ز شما باز گوئید صنعت خود را
1 یک شبی خفته بود ابراهیم بر سر تخت خودب ناز و نعیم
2 ناگه از بام بانگ و نعره شنید شقشق پ ا بگوش شاه رسید
3 بانگ زد گفت های بر سر بام چه کسانید در چنین هنگام
4 پاسبانید یا که دزدانید کیست اندر سرا نمی دانید
1 این جزا را تو چون صدا میدان کز که آید بوقت بانگ و فغان
2 گر بود بانگ سخت هم ز صدا بانگ سخت آیدت بگاه ندا
3 غرش شیر را صدا از کوه لایق غرشش رسد بشکوه
4 بانگ روباه را مناسب او هم صدا باشد ای رفیق نکو
1 این عدد از تن است کان عدد است دمبدم از عدد ورا مدد است
2 زانکه ترکیب او ز عنصر چار آفریده است خالق جبار
3 بسته در شش جهات و پنج حس است از برون چون زراز درون چومس است
4 چون از اعداد زاد و از اضداد اوز وحدت کجا شود دلشاد
1 نیم از نور و نیم از ظلمت هر که بگذشت یافت صد دولت
2 گشت او قطب آسمان و زمین در دو عالم بزرگوار و گزین
3 پرده های ظلام وصف تن است که پر از کبر و کین و ما و من است
4 وصف جان پرده های انوار است چون از آن بگذرند دیدار است
1 بوحدیثی بیورده پیغمبر قنق کشی که در لکن استر
2 ب گذر از گفت ترکی و رومی چون از آن اصطلاح محرومی
3 لیک از پارسی و ازتازی گو که در هر دو خوش همیتازی
4 گرچه سر در سخن نمیگنجد کی ترازوی عقل آن سنجد
1 دیددر خواب آن مرید گزین مثنوی خوان ما سراج الدین
2 کز صغر بود صالح و زاهد پارسا و موحد و عابد
3 خشگ زاهد نبود چون دگران داشت دایم نصیب از عرفان
4 عاشق اولیا بد آن صادق دل ره فقر آگه و حاذق