1 نه من از تو مهر خواهم نه تو بگذری ز کین هم نه تر است این مروت نه مراست چشم این هم
2 چه بهانه ساخت دیگر به هلاک بیگناهان که تعرض است بر لب گرهیست بر جبین هم
3 به میان جنگ و صلحت من و دست و آن دعاها که ز آستین بر آید نه رود به آستین هم
4 نه همین فلک خجل شد ز کف نیاز عشقم که ز سجدههای شوقم شده منفعل زمین هم
1 گهی از بزم بر میخیز و طرف بام جا میکن زکات بزم عشرت عشوهای در کار ما میکن
2 قصوری نیست در بیگانگی اما نه هر وقتی نگه را با نگه در وقت فرصت آشنا میکن
3 نگه خوبست مستغنی زد اما آن نه در هر جا بود جایی که باید گفت چشمی بر قفا میکن
4 چو داری غمزه را بگذار تا عالم زند بر هم نگه گو باش شرم آلود و اظهار حیا میکن
1 رشک میبردند شهری بر من و احوال من کرد ضایع کار من این بخت بی اقبال من
2 طایری بودم من و غوغای بال افشانیی چشم زخمی آمد و بشکست بر هم بال من
3 بخت بد این رسم بد بنهاد و رنجاند از منت ورنه کس هرگز نمیرنجیده از افعال من
4 گشتهام آواره سد منزل ز ملک عافیت میدواند همچنان بخت بد از دنبال من
1 ای مرغ سحر حسرت بستان که داری این ناله به اندازهٔ حرمان که داری
2 ای خشک لب بادیه این سوز جگر تاب در آرزوی چشمهٔ حیوان که داری
3 ای پای طلب اینهمه خون بسته جراحت از زخم مغیلان بیابان که داری
4 پژمرده شد ای زرد گیا برگ امیدت امید نم از چشمهٔ حیوان که داری
1 در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه به من کم میکنی لطفی که داری این زمان یا نه
2 گمان دارند خلقی کز تو خواریها کشم آخر عزیز من یقین خواهد شد آخر این گمان یا نه
3 سخن باشد بسی کز غیر باید داشت پوشیده نمیدانم که شد حرف منت خاطرنشان یا نه
4 بود هر آستانی را سگی ای من سگ کویت تو میخواهی که من باشم سگ این آستان یا نه
1 جایی روم که جنس وفا را خرد کسی نام متاع من به زبان آورد کسی
2 یاری که دستگیری یاری کند کجاست گر سینهای خراشد و جیبی درد کسی
3 یاریست هر چه هست و ز یاری غرض وفاست یاری که بیوفاست کجا میبرد کسی
4 دهقان چه خوب گفت چو میکند خاربن شاخی کش این بر است چرا پرورد کسی
1 چو پیش نقش شیرین کوهکن عرض بلا کردی اگر سنگین نبودی گوش او فریادها کردی
2 کند بیگانگی هر چند گویم شرح غم با او چه غم بودی اگر خود را به این حرف آشنا کردی
3 به اغیار آنقدرها میتوانست از وفا دیدن چه میشد گر زیادی یک نظر هم سوی ما کردی
4 به تنگیم از جدایی کاشکی میشد یکی پیدا که ما را رهنمایی سوی اقلیم فنا کردی
1 تند سویم به غضب دید که برخیز و برو خسکم در ته پا ریخت که بگریز و برو
2 چیست گفتم گنهم دست به خنجر زد و گفت پیش از آن دم که شوی کشته بپرهیز و برو
3 پیش رفتم که بکش دست من و دامن تو گرم شد کاتش من باز مکن تیز و برو
4 مینشستم که مگر خار غم از پا بکشم داد دشنام که تقریب مینگیز و برو
1 با مدعی به صلح بدل گشت جنگ تو ما را نوید باد ز زخم خدنگ تو
2 نقش فریب غیر پذیرفت همچو موم چون نرم گشت آه دل همچو سنگ تو
3 با ما سبک عنان و به غیری گران رکاب رشک آور است سخت شتاب و درنگ تو
4 قانون خود به چنگ مخالف کنم به ساز چون نیست احتمال رهایی ز چنگ تو
1 چه کم میگردد از حشمت بلاگردان نازم کن نگاهی چند ناز آلوده در کار نیازم کن
2 درخت میوهای داری صلای میوهای میزن ولی اندیشه از گستاخی دست درازم کن
3 به دیوانش مرا کاری فتاد ای لطف پنهانی یکی زان شیوههای پیش خدمت کار سازم کن
4 برون آور ز جیبت آن عنایتها که میدانی کلیدی وز در زندا ن غم این قفل بازم کن