1 کاری مکن که رخصت آه سحر دهم وین تند باد را به چراغ تو سردهم
2 آبم ز جوی تیغ تغافل مده ، مباد نخلی شوم که خنجر الماس بردهم
3 سیلی ز دیده خواهدم آمد دل شبی اولیتر آنکه من همه کس را خبر دهم
4 کشتی نوح چیست چو توفان گریه شد هرتخته زان سفینه به موجی دگر دهم
1 دل پر حسرت از کوی تو برگردیدم و رفتم نشد پابوس روزی آستان بوسیدم و رفتم
2 ز گرد راه خود را بر سر کوی تو افکندم رخ پر گرد بر خاک درت مالیدم و رفتم
3 اگر منزل به منزل چون جرس نالم عجب نبود که آواز درایی از درت نشنیدم و رفتم
4 نیامد سرو من بیرون که بر گرد سرش گردم به سان گرد باد از غم به خود پیچیدم و رفتم
1 ای از گل عذرات هر مرغ را نوایی در هر دلی خیالی بر هر سری هوایی
2 آیین بیوفایی هم خود بگو که خوب است از چون تو خوبرویی و ز چون تو دلربایی
3 هر جا سگ تو دیدم رو داد گریه بیخود چون بیکسی که بیند از دورآشنایی
4 آمد به بزم رندان مست از می شبانه مینا شکست جایی ساغر فکند جایی
1 تغافلها زد اما شد نگاهی عذر خواه من که سد ره گشت بر گرد سر چشمش نگاه من
2 مرا چشم تو افکند از نظر اما نمیپرسی که جاسوس نگاه او چه میخواهد ز راه من
3 برای حرمت خاک درت این چشم میدارم که گرد آلوده هر پایی نگردد سجده گاه من
4 به کشت دیگران چون باری ای ابر حیا خواهم که گاهی قطرهای ضایع شود هم بر گیاه من
1 من اگر این بار رفتم ، رفتم آزارم مکن این تغافلهای بیش از پیش در کارم مکن
2 پای برگشتن نخواهم داشت خواهم رفت و ماند در تماشا گاه دیگر نقش دیوارم مکن
3 بنده میخواهی ز خدمتکار خود غافل مباش میشود ناگه کسی دیگر خریدارم مکن
4 من که مستم مجلست گر هست و میر مجلسی بزم خود افسرده خواهی کرد هشیارم مکن
1 خوشا در پای او مردن خدایا بخت آنم ده نشان اینچنین بختی کجا یابم نشانم ده
2 نثاری خواهم ای جان آفرین شایستهٔ پایش پر از نقد وفا و مهر یک گنجینه جانم ده
3 سخن بسیار و فرصت کم خدایا وصل چون دادی نمیبخشی اگر طول زمان طی لسانم ده
4 سگ خواری کش عشقم به گردن طوق خرسندی اگر خوان امیدی گستری یک استخوانم ده
1 آمدم سر تا قدم در بند سودا همچنان طوق در گردن همان زنجیر در پا همچنان
2 رفته بودم ز آتش امید در دل شعلهها آمدم دل گرم از سوز تمنا همچنان
3 یار خسرو گشت شیرین و برید از کوهکن کوهکن ره میبرد در کوه خارا همچنان
4 پیش لیلی کیست تاگوید ز استیلای عشق بازگشت از کعبه مجنون رند و رسوا همچنان
1 آتشی خواهم دل افسرده را بریان در او در کمین خرمن جان شعلهها پنهان در او
2 شعلهای میبایدم سوزان که ننشیند ز تاب گر بجوش آید ز خون گرم سد توفان در او
3 خانهٔ دل را به دست شحنهای خواهم کلید چند بر بالای هم اسباب سد زندان در او
4 آرزو دارم طلسمی رخنهٔ او بسته عشق عقل سرگردان در آن بیرون و من حیران در او
1 ما را میازار اینهمه چندین جفا بر ما مکن آغاز عشق است ای پسر اینها مکن اینها مکن
2 ول یاری بدان رسمیست خوبان را کهن ای از همه بی رحم تر رسم نوی پیدا مکن
3 گاهی نگاهی میکنی آن هم به چندین خشم و ناز گو کارها یکباره شو این چشم هم بالا مکن
4 مشهور شهری گشتهای وحشی چه رسواییست این چندین به کوی او مرو خود را دگر رسوا مکن
1 منفعل دل خودم چند کشد جفای تو عذر جفای تو مگر خواهمش از خدای تو
2 گشت ز تاب و طاقتم تاب رقیب منفعل هیچ خجل نمیشود طبع ستیزه رای تو
3 شب همه شب دعا کنم تا که به روز من شوی دل به ستمگری دهی کو بدهد سزای تو
4 رخنه چو میفتد به دل بسته نمیشود به گل گو مژه تر مکن به خون خاک در سرای تو