1 فراغت بایدت جا در سر کوی قناعت کن سر کوی قناعت گیر تا باشی فراغت کن
2 به چندین گنج رنج و محنت عالم نمیارزد چرا باید کشیدن رنج عالم ترک راحت کن
3 اگر خواهی که هر دشوار آسان بگذرد بر تو خدنگ جور گردون را لقب سهم سعادت کن
4 ازین بی همتان خواریست حاصل اهل حاجت را اگر خواهی که خود را خوارسازی عرض حاجت کن
1 ما را میازار اینهمه چندین جفا بر ما مکن آغاز عشق است ای پسر اینها مکن اینها مکن
2 ول یاری بدان رسمیست خوبان را کهن ای از همه بی رحم تر رسم نوی پیدا مکن
3 گاهی نگاهی میکنی آن هم به چندین خشم و ناز گو کارها یکباره شو این چشم هم بالا مکن
4 مشهور شهری گشتهای وحشی چه رسواییست این چندین به کوی او مرو خود را دگر رسوا مکن
1 زینسان که تند میگذرد خوشخرام من کی ملتفت شود به جواب سلام من
2 گفتم بگو از آن لب شیرین حکایتی سد تلخ گفت دلبر شیرین کلام من
3 آن شمع گر ز سوز دل من خبر نداشت بهر چه بر فروخت چو بشنید نام من
4 کامی نیافتم ز لب او به بوسه ای هر گز نبود آن لب شیرین به کام من
1 به دست آور بتی جان بخش و عیش جاودانی کن حیات خضر خواهی فکر آب زندگانی کن
2 ز اهل نشأه حرفی یاد دارم جان من بشنو نشین با شیشه همزانو و می را یار جانی کن
3 دل مینای میباید که باشد صاف با رندان دگر هرکس که باشد گو چو ساغر سرگرانی کن
4 به آواز دف و نی خاکبوس دیر میگوید بیا خاک در میخانه باش و کامرانی کن
1 گهی از بزم بر میخیز و طرف بام جا میکن زکات بزم عشرت عشوهای در کار ما میکن
2 قصوری نیست در بیگانگی اما نه هر وقتی نگه را با نگه در وقت فرصت آشنا میکن
3 نگه خوبست مستغنی زد اما آن نه در هر جا بود جایی که باید گفت چشمی بر قفا میکن
4 چو داری غمزه را بگذار تا عالم زند بر هم نگه گو باش شرم آلود و اظهار حیا میکن
1 مییابم از خود حسرتی باز از فراق کیست این آمادهٔ سد گریهام از اشتیاق کیست این
2 سد جوق حسرت بر گذشت اکنون هزاران گرد شد گر نیست هجران کسی پس طمطراق کیست این
3 رطل گران و اندر او دریای زهری موج زن یارب نصیب کس مکن بهر مذاق کیست این
4 اسباب سد زندان سرا چندست بر بالای هم جایی استخوش آراسته آیا وثاق کیست این
1 ز کویت رخت بربستم نگاهی زاد راهم کن به تقصیر عنایت یک تبسم عذر خواهم کن
2 ره آوارگی در پیش و از پی دیدهٔ حسرت وداعی نام نه این را و چشمی بر نگاهم کن
3 ز کوی او که کار پاسبان کعبه میکردم خدایا بی ضرورت گر روم سنگ سیاهم کن
4 بخوان ای عشق افسونی و آن افسون بدم بر من مرا بال و پری ده مرغ آن پرواز گاهم کن
1 ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن آنچه او در کار من کردست در کارش مکن
2 هندوی چشم تو شد میبین خریدارانهاش اعتمادی لیک بر ترکان خونخوارش مکن
3 گر چه تو سلطان حسنی دارد او هم کشوری شوکت حسنش مبر بیقدر و مقدارش مکن
4 انتقام از من کشد مپسند بر من اینستم رخصت نظارهاش ده منع دیدارش مکن
1 تو پاک دامن نوگلی من بلبل نالان تو پاک از همه آلایشی عشق من و دامان تو
2 زینسان متاز ای سنگدل ترسم بلغزد توسنت کز خون ناحق کشتگان گل شد سر میدان تو
3 از جا بجنبد لشکری کز فتنه عالم پرشود گر غمزه را فرمان دهد جنبیدن مژگان تو
4 تو خوش بیا جولان کنان گو جان ما بر باد رو ای خاک جان عالمی در عرصه جولان تو
1 دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو اگر با من رفیقی میروم آمادهٔ ره شو
2 سبک باش ای صباح روز عشرت بس گران خیزی تو هم از حد درازی ای شب اندوه کوته شو
3 هنوز از شب همان پاس نخست است ای فلک مارا چه شد چون دیگران گو یک شب ما هم سحر گه شو
4 ز سیمای قصب درماهتاب افتاده جانها را برآی ای ابر مشکین سایه پوش طلعت مه شو