1 ما اجنبی ز قاعدهٔ کار عالمیم بیهوده گرد کوچه و بازار عالمیم
2 دیوانه طینتیم زر و سنگ ما یکیست اینیم اگر عزیز و گر خوار عالمیم
3 با مرکز و محیط نداریم هیچ کار هست اینقدر که در خم پرگار عالمیم
4 ما مردمان خانه بدوشیم و خش نشین نی زان گروه خانه نگهدار عالمیم
1 فراغت بایدت جا در سر کوی قناعت کن سر کوی قناعت گیر تا باشی فراغت کن
2 به چندین گنج رنج و محنت عالم نمیارزد چرا باید کشیدن رنج عالم ترک راحت کن
3 اگر خواهی که هر دشوار آسان بگذرد بر تو خدنگ جور گردون را لقب سهم سعادت کن
4 ازین بی همتان خواریست حاصل اهل حاجت را اگر خواهی که خود را خوارسازی عرض حاجت کن
1 چه خوش بودی دلا گر روی او هرگز نمیدیدی جفاهای چنین از خوی او هرگز نمیدیدی
2 سخنهایی که در حق تو سر زد از رقیب من گرت میبود دردی سوی او هرگز نمیدیدی
3 بدین بد حالی افکندی مرا ای چشم تر آخر چه بودی گر رخ نیکوی او هرگز نمیدیدی
4 ز اشک ناامیدی کاش ای دل کور میگشتی که زینسان غیر را پهلوی او هرگز نمیدیدی
1 چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم
2 بر آن بودم که در راه وفایش عمرها باشم چو میدیدم که ازحد میبرد جور و جفا رفتم
3 دلم گر آید از کویش برون آگه کنید او را که گر خواهد مرا من جانب شهر وفا رفتم
4 شدم سویش به تکلیف کسان اما پشیمانم نمیبایست رفتن سوی او دیگر چرا رفتم
1 خواهد دگر به دامگهی بال بستهای مرغ قفس شکستهای از دام جَستهای
2 صیاد کیست تا نگذارد ز هستیش غیر از سر بریده و بال شکستهای
3 صیدی ستاده باز که بندد گلوی جان در گردنش هنوز کمند گسستهای
4 کو جرگهای که باز نماند نشان از او جز جان زخم خوردهٔ خونابه بستهای
1 شد بیحساب کشور جانها خراب از او ترک است و تندخو چه عجب بی حساب از او
2 پروانه یک زمان دگر زنده بیش نیست ای شمع سرکشی مکن و رخ متاب از او
3 سر در نقاب خواب کش ای بلهوس که تو بییار زندهای و نداری حجاب از او
4 تا پرده برگرفت ز ماه تمام خویش رو زردی تمام کشید آفتاب از او
1 هجر خدایا بس است زود وصالی بده شوق مده اینهمه یا پر و بالی بده
2 خوبی خود را بگیر از دلم اندازهای آینه آوردهام عرض جمالی بده
3 ای دل وحشت گریز اینهمه دهشت چرا فرصت حرفی بجو شرح ملالی بده
4 از پی یک نیم جان چند تقاضای ناز میدهم اینک به تو لیک مجالی بده
1 در بزم وصل اگر چه همین در میان منم چون نیک بنگری ز همه بر کران منم
2 رنگی ز گل ندارم و بویی ز یاسمن آری کلیددار در بوستان منم
3 خار وخس زیاده بر آتش نهاد نیست گر بوستان حسن ترا باغبان منم
4 معلوم مهربانی اهل هوس که چیست بشنو سخن که عاشقم و مهربان منم
1 لالهاش از سیلیت نیلوفری شد آه آه ای معلم شرم از آن رویت نشد رویت سیاه
2 ای معلم ، ای خدا ناترس، ای بیدادگر من گرفتم دارد او همسنگ حسن خود گناه
3 کرد رویت سد نگاه جان فزا ازبهر عذر خونبهای سد هزاران چون تو ناکس هر نگاه
4 باد دستت خشک همچون خامهٔ آن ماهرو باد رخسارت سیه چون مشق آن تابنده ماه
1 اینچنین گر جانب اغیار خواهی داشتن بعد ازین خوش عاشق بسیار خواهی داشتن
2 یک خریدار دگر ماندست و گر اینست وضع بیش ازین هم گرمی بازار خواهی داشتن
3 بندهٔ بسیار خواهی داشت در فرمان خویش گر چنین پروای خدمتکار خواهی داشتن
4 باغبانا خار در راه تماشاچی منه دایم این گلها مگر بر بار خواهی داشتن