1 نقطه جیم جمال، آن غنچه خندان اوست مستزاد مصرع ابرو، صف مژگان اوست
1 خنک آنکس، که از این مرحله چون آب روان آنچنان شد، که غباری بدل کس ننشست
1 نیست بر گیرایی حق نمک زین به دلیل کز نمک افزون شود گیرندگی شهباز را
1 گرفتگی نبود با زبان خوش سخنش سخن گسسته برآید ز تنگی دهنش
1 بس جانگداز باشد فر و شکوه دشمن سوهان روح کبک است، پهنای سینه باز
1 گر تویی لیلی، ز حسنت کوهها دریا شود ور منم مجنون، ز شورم شهرها صحرا شود
1 دلم مجنون و، لیلی آن نگاه عشوه ساز او طناب خیمه لیلی است مژگان دراز او
1 کنی گر آشنای درد جهان غفلت آیین را بچشمت چون نمک بر زخم سازد خواب شیرین را
2 ره عشق است، با این عزمهای سست نتواند شد که بر آتش زدن نبود میسر پای چوبین را