1 چو دید آن چنان شیبک بدگهر برون شد شراب غرورش ز سر
2 سوی کینه خواهی چو راهی ندید بجز پشت دادن پناهی ندید
3 گریزان از آن ورطه ناچار شد خس موج آن بحر ز خار شد
4 سپاهش هم از پی گریزان شدند زباد غرورش پریشان شدند
1 چه عبرت از این خوبتر ای گزین که شد تاجداری چنان این چنین؟!
2 چه عبرت از این خوبتر ای فلان که شد شه نشانی چنین بی نشان؟!
3 سرآنچنان سرکشی تیز چنگ فلک ساخت جام می لاله رنگ!
4 کشیدند بر سر گه سرخوشی شد آن سرکشی آخر این سرکشی
1 شبی کز پی نبود آه سحرگاه از او طول أمل وامانده در راه
2 شبی تاریکتر از روز فرقت ز دلگیری سراسر شام غربت
3 ز بس تاریکی، آنشب از غم دل دویدن بر سر شکم بود مشکل
4 ز ظلمت ناله ام بس دست و پا کرد ز دل یک عقده نتوانست وا کرد