1 منزل کناره کرده، ز راه عبور ما صحرا به تنگ آمده از دست شور ما
2 از بس نمانده است ز ما هیچ در میان یاران کنند غیبت ما در حضور ما
3 اشکم بدیده از دل پرسوز چون رسد؟ توفان چو شعله خشک شود در تنور ما
4 با داغ دل، چو لاله سراپا شکفته ایم نتوان شناختن ز غم ما سرور ما
1 بسکه گردیدند همراهان ما دلگیر ما کس بگرد ما نمی گردد، مگر زنجیر ما
2 برنگشتیم از جهان زانسان که رو وا پس کنیم مزد نقاشی که مستقبل کشد تصویر ما
3 ما حساب خویشتن را با جهان کردیم پاک زین بیابان خار خشکی نیست دامن گیر ما
4 قبضه شمشیر اگر نبود مرصع باک نیست گوهر شمشیر ما بس، جوهر شمشیر ما
1 غیر افغان، برنخیزد نغمهای ز آواز ما جز خراش سینه، ابریشم ندارد ساز ما
2 زنده فکر است دل، تا از سخن لب بسته ایم پیش ما آوازه مرگ دلست آواز ما
3 دل تپیدن میزند بر ما شگون بسملی تا مگر افتد به فکر ما، شکارانداز ما
4 بسکه محجوب است آن دلبر، نمی آید برون گفت و گوی عارضش، از پرده آواز ما
1 هرگه آن گلزار خوبی، یاد می آرد ز ما همچو باران بهاری فیض می بارد ز ما
2 هستی ما تشنه پاشیدنست از یکدگر وای اگر شیرینی غم دست بردارد ز ما
3 ما همه چون مشت خاکیم و، نفس چون تندباد میوزد این باد، تا یک ذره نگذارد ز ما
4 تا نگریم زار زار، آن شوخ گل گل نشکفد گلشن رخسار خود را تازه میدارد ز ما
1 شیشه دلها شکستن، نیست کار سنگ ما از برای آشتی پیوسته باشد جنگ ما
2 بسکه بنیاد وجود ما ز هم پاشیده است گرد برخیزد اگر در چهره، گردد رنگ ما
3 از غم او ناله ما بسکه میبالد بخود نیست دور از پرده گر بیرون رود آهنگ ما
4 حال ما دنیا پرستان، حال سنگ و آهن است کز برای دیگران پیوسته باشد جنگ ما
1 بالید از رخ تو دل پر ملال ما از آفتاب به در شد آخر هلال ما
2 ما ریشه در زمین قناعت دوانده ایم چون شمع آب میخورد از خود نهال ما
3 بر چهره شکسته ما، رنگ تهمت است مالیده خون بما اثر انفعال ما
4 ما تخم در زمین دیاری فشانده ایم کابر بهار نیز نگرید بحال ما
1 خامه بیجا میکند، عرض شکست حال ما هر شکنج نامه سطری باشد از احوال ما
2 گرچه پیشاییش ما را نیست دود مشعلی نیست دود آه مظلومی هم از دنبال ما
3 پایه این دولت از تخت سلیمان برتراست کز ضعیفی مور نتواند شدن پامال ما
4 از مرصع پوشی ارباب دولت نیست کم بر طلای رنگ ما، یاقوت اشک آل ما
1 شده با نیک و بد آیینه دل خوش گل ما خویش را بشکند آنکس که خورد بر دل ما
2 سرکشی بسکه به ما خسته دلان دشوار است سبحه سان سر نزند دانه ما از گل ما
3 سخن از آتش رخسار کسی میگذرد می توان شمع برافروختن از محفل ما
4 خون ما سخت برو جست دم تیغش را زخم، برخیز و حلالی طلب از قاتل ما
1 سامان حرف و صوت ندارد بیان ما فردیست از کتاب خموشی زبان ما
2 مد نگاه عجز بود رمح جانستان! کی میبرند صرفه ز ما دشمنان ما
3 از ما شکستگان به حذر باش، زانکه ما تیغیم و همچو شیشه شکستن فسان ما
4 رنگ شکسته عرضه احوال عاشق است حاجت به گفتگو نبود در میان ما
1 با عدو، بر خویش پیچیدن بود جولان ما خصم، خوش باشد اگر داری سر میدان ما
2 با وجود تندی ما در مصاف خصم، نیست بی نگاه عجز چشم جوهر پیکان ما
3 طایری وحشی بود هر لحظه یی از زندگی پر زدنهایش ز بر هم سودن مژگان ما
4 در رهت دادیم، عقل و هوش و عمر و زندگی ای غم دنیا چه میخواهی دگر از جان ما