1 باد نوروزی صلا بر خوان عشرت میزند یا جهان از دلگشایی دم ز جنت میزند؟!
2 سبزه دل را صیقل از زنگ کدورت میزند بر رخ جانها هوا آب از طراوت میزند!
3 گستراند تا بساط خرمی در گلستان ابر دامن بر کمر از بهر خدمت میزند
1 دی رفت و، شد ز بند یخ آزاد روزگار آمد برون ز شیشه پریزاد نوبهار
2 از خرده زد بجبهه زرک نو عروس گل از برگ، هر نهال شد ابروی وسمه دار
3 برهم فتاده غنچه گل های آتشی افتد چنانکه بر سر هم دانه در انار
4 از بس که بافته است نمو شاخ گل بهم گلشن شده است یک سبد گل، در این بهار!
1 باد نوروزی دگر پیغام عشرت آورست؟ یا جهان پیر را یاد جوانی در سراست؟!
2 در نظر گردیده صحراها سراسر کوهسار بسکه هر سو فیض تل تل بر سر یکدیگر است
3 در چنین فصلی که کوه و دشت، باغ دلگشاست تن دهد هرکس بزیر سقف، خاکش بر سر است!
4 چار دیوار است دیگر، چار موج بحر غم ساحل آن دامن صحرای عشرت گستر است
1 فصل دی شد، آتش سوزی هوا را در سر است سردمهریهای دوران را، ظهور دیگر است
2 دوستان با هم نمیجوشند، چون بیگانگان آتش مهر و محبت را، مگر هیزم تر است
3 از برودت بسته شد راهی که بود از دل بدل ز آن خبر از دردم آن نامهربان را کمتر است
4 هیچکس را زهره بیرون شدن از خانه نیست گر نفس بیرون تواند شد زنی، شیر نر است
1 ز شوق اهل نظر میدوند بر در و بام زکوة حسن ستانند تا ز ماه صیام
2 ز نور دیده در و بامها چراغان است برای مقدم این ماه آفتاب غلام
3 مه مبارک رخسار میمنت مقدم مه سعادت آغاز مغفرت انجام
4 چه ماه؟ ماه جبینی بلند بالایی! چه ماه؟ هوش ربا دلبری ز خاص و عام
1 حشمت از سلطان و، راحت از فقیر بینواست چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هماست
2 راحت شاه و گدا را زین توان معلوم کرد کو بصد گنجست محتاج، این به نانی پادشاست
3 پادشاهان را اگر چه چتر دولت بر سر است بینوایان را ولیکن آسمانها زیر پاست
4 نیست گر درویش را بر خاتم زر دسترس گنج گمنامی نگیندان خود نگین پربهاست
1 حوادث آتش و، ما خار و، غم دود و، سرا بیدر؛ از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشکست و مژگان تر!
2 چه باشد زیر گردون، جز بلا و سوز و رنج و غم بمجمر چیست، جز نار و شرار و دود و خاکستر؟!
3 چه امنیت؟ چه جمعیت؟ چه آسایش چه آرامش؟ درین غوغا، درین شورش، باین بالین، باین بستر؟!
4 درین میدان، درین زندان، درین ویران، درین توفان مباش ایمن، مجو راحت، مشو ساکن، مکن لنگر!
1 ای نگاهت دیده آیینه دل را ضیا گوشه ابروی لطفت، صیقل زنگ خطا
2 پیشت از خجلت بهم پیچید، زبان گفتگو با زبان حال گویم، حال خود سر تا بپا
3 حالم این، کز درگه قربت بدور افتاده ام حالم این، کز آستانت گشته ام عمری جدا
4 حالم این، کز نامه من میگریزد خط عفو حالم این، کز طاعت من عار میدارد ریا
1 باز الوان پوش شد، پیرانه سر باغ جهان میکند گلزار پرافشانی، از برگ خزان
2 یافت از فیض هوا هر نخل جان تازه یی آمد آب رفته عشرت بجوی گلستان
3 خنده گر خیزد بجای اشکم از دل، دور نیست کز پیاز امروز دیگر میکند گل زعفران
4 بهر صید دل، ز هر برگ خزان بر شاخسار زد دگر دستی بترکش شاهد پیر جهان
1 نیست با دوستی خلق جهان هیچ دوام در نمک خوارگی ابنای زمانند چو کام
2 چشم سختند، چو آیینه پی دیدن عیب نرم چشمند ولیکن همگی چون بادام
3 مهرشان را چو بجویند، پر است از کینه مدحشان را چو بکاوند، پر است از دشنام
4 در سلوکند سراسر همه بی اندامی لیک در وقت خرامند سراپا اندام