3 اثر از قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 باد نوروزی صلا بر خوان عشرت می‌زند یا جهان از دل‌گشایی دم ز جنت می‌زند؟!

2 سبزه دل را صیقل از زنگ کدورت می‌زند بر رخ جان‌ها هوا آب از طراوت می‌زند!

3 گستراند تا بساط خرمی در گلستان ابر دامن بر کمر از بهر خدمت می‌زند

1 دی رفت و، شد ز بند یخ آزاد روزگار آمد برون ز شیشه پریزاد نوبهار

2 از خرده زد بجبهه زرک نو عروس گل از برگ، هر نهال شد ابروی وسمه دار

3 برهم فتاده غنچه گل های آتشی افتد چنانکه بر سر هم دانه در انار

4 از بس که بافته است نمو شاخ گل بهم گلشن شده است یک سبد گل، در این بهار!

1 باد نوروزی دگر پیغام عشرت آورست؟ یا جهان پیر را یاد جوانی در سراست؟!

2 در نظر گردیده صحراها سراسر کوهسار بسکه هر سو فیض تل تل بر سر یکدیگر است

3 در چنین فصلی که کوه و دشت، باغ دلگشاست تن دهد هرکس بزیر سقف، خاکش بر سر است!

4 چار دیوار است دیگر، چار موج بحر غم ساحل آن دامن صحرای عشرت گستر است

1 فصل دی شد، آتش سوزی هوا را در سر است سردمهریهای دوران را، ظهور دیگر است

2 دوستان با هم نمیجوشند، چون بیگانگان آتش مهر و محبت را، مگر هیزم تر است

3 از برودت بسته شد راهی که بود از دل بدل ز آن خبر از دردم آن نامهربان را کمتر است

4 هیچکس را زهره بیرون شدن از خانه نیست گر نفس بیرون تواند شد زنی، شیر نر است

1 ز شوق اهل نظر میدوند بر در و بام زکوة حسن ستانند تا ز ماه صیام

2 ز نور دیده در و بامها چراغان است برای مقدم این ماه آفتاب غلام

3 مه مبارک رخسار میمنت مقدم مه سعادت آغاز مغفرت انجام

4 چه ماه؟ ماه جبینی بلند بالایی! چه ماه؟ هوش ربا دلبری ز خاص و عام

1 حشمت از سلطان و، راحت از فقیر بینواست چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هماست

2 راحت شاه و گدا را زین توان معلوم کرد کو بصد گنجست محتاج، این به نانی پادشاست

3 پادشاهان را اگر چه چتر دولت بر سر است بینوایان را ولیکن آسمانها زیر پاست

4 نیست گر درویش را بر خاتم زر دسترس گنج گمنامی نگیندان خود نگین پربهاست

1 حوادث آتش و، ما خار و، غم دود و، سرا بیدر؛ از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشکست و مژگان تر!

2 چه باشد زیر گردون، جز بلا و سوز و رنج و غم بمجمر چیست، جز نار و شرار و دود و خاکستر؟!

3 چه امنیت؟ چه جمعیت؟ چه آسایش چه آرامش؟ درین غوغا، درین شورش، باین بالین، باین بستر؟!

4 درین میدان، درین زندان، درین ویران، درین توفان مباش ایمن، مجو راحت، مشو ساکن، مکن لنگر!

1 ای نگاهت دیده آیینه دل را ضیا گوشه ابروی لطفت، صیقل زنگ خطا

2 پیشت از خجلت بهم پیچید، زبان گفتگو با زبان حال گویم، حال خود سر تا بپا

3 حالم این، کز درگه قربت بدور افتاده ام حالم این، کز آستانت گشته ام عمری جدا

4 حالم این، کز نامه من میگریزد خط عفو حالم این، کز طاعت من عار میدارد ریا

1 باز الوان پوش شد، پیرانه سر باغ جهان میکند گلزار پرافشانی، از برگ خزان

2 یافت از فیض هوا هر نخل جان تازه یی آمد آب رفته عشرت بجوی گلستان

3 خنده گر خیزد بجای اشکم از دل، دور نیست کز پیاز امروز دیگر میکند گل زعفران

4 بهر صید دل، ز هر برگ خزان بر شاخسار زد دگر دستی بترکش شاهد پیر جهان

1 نیست با دوستی خلق جهان هیچ دوام در نمک خوارگی ابنای زمانند چو کام

2 چشم سختند، چو آیینه پی دیدن عیب نرم چشمند ولیکن همگی چون بادام

3 مهرشان را چو بجویند، پر است از کینه مدحشان را چو بکاوند، پر است از دشنام

4 در سلوکند سراسر همه بی اندامی لیک در وقت خرامند سراپا اندام

آثار واعظ قزوینی

3 اثر از قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.