حوادث آتش و، ما خار و، از واعظ قزوینی قصیده 13
1. حوادث آتش و، ما خار و، غم دود و، سرا بیدر؛
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشکست و مژگان تر!
...
1. حوادث آتش و، ما خار و، غم دود و، سرا بیدر؛
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشکست و مژگان تر!
...
1. ز شوق اهل نظر میدوند بر در و بام
زکوة حسن ستانند تا ز ماه صیام
...
1. نیست با دوستی خلق جهان هیچ دوام
در نمک خوارگی ابنای زمانند چو کام
...
1. باز الوان پوش شد، پیرانه سر باغ جهان
میکند گلزار پرافشانی، از برگ خزان
...
1. تن تو چیست یکی خیمه و، ستونش جان
طناب، رشته روزی و، میخ آن دندان
...
1. چو گل مشو همه تن لب، برای خندیدن
که تندباد فنا میرسد بگل چیدن
...
1. نیست در اقلیم هستی ای دل محنت قرین
آن قدر شادی که کس خندد بوضع آن و این
...
1. دل، خانه ایست، یاد خدا کدخدای او
سرد از محبت همه گشتن هوای او
...
1. جهان را جوان ساخت دیگر شکوفه
جوانانه زد سال بر سر شکوفه
...