3 اثر از قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 دی رفت و، شد ز بند یخ آزاد روزگار آمد برون ز شیشه پریزاد نوبهار

2 از خرده زد بجبهه زرک نو عروس گل از برگ، هر نهال شد ابروی وسمه دار

3 برهم فتاده غنچه گل های آتشی افتد چنانکه بر سر هم دانه در انار

4 از بس که بافته است نمو شاخ گل بهم گلشن شده است یک سبد گل، در این بهار!

1 شور عشق است بر سر من زار یا طبیبی است بر سر بیمار؟!

2 گل داغست بر سر مجنون یا پلنگی بقله کهسار

3 پیچ و تاب است در دل ویران یا به سر گنج یاد حق را مار

4 هست زنجیر، یا که غیرت عشق همه را کرده حلقه جز غم یار

1 حوادث آتش و، ما خار و، غم دود و، سرا بیدر؛ از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشکست و مژگان تر!

2 چه باشد زیر گردون، جز بلا و سوز و رنج و غم بمجمر چیست، جز نار و شرار و دود و خاکستر؟!

3 چه امنیت؟ چه جمعیت؟ چه آسایش چه آرامش؟ درین غوغا، درین شورش، باین بالین، باین بستر؟!

4 درین میدان، درین زندان، درین ویران، درین توفان مباش ایمن، مجو راحت، مشو ساکن، مکن لنگر!

1 ز شوق اهل نظر میدوند بر در و بام زکوة حسن ستانند تا ز ماه صیام

2 ز نور دیده در و بامها چراغان است برای مقدم این ماه آفتاب غلام

3 مه مبارک رخسار میمنت مقدم مه سعادت آغاز مغفرت انجام

4 چه ماه؟ ماه جبینی بلند بالایی! چه ماه؟ هوش ربا دلبری ز خاص و عام

1 نیست با دوستی خلق جهان هیچ دوام در نمک خوارگی ابنای زمانند چو کام

2 چشم سختند، چو آیینه پی دیدن عیب نرم چشمند ولیکن همگی چون بادام

3 مهرشان را چو بجویند، پر است از کینه مدحشان را چو بکاوند، پر است از دشنام

4 در سلوکند سراسر همه بی اندامی لیک در وقت خرامند سراپا اندام

1 باز الوان پوش شد، پیرانه سر باغ جهان میکند گلزار پرافشانی، از برگ خزان

2 یافت از فیض هوا هر نخل جان تازه یی آمد آب رفته عشرت بجوی گلستان

3 خنده گر خیزد بجای اشکم از دل، دور نیست کز پیاز امروز دیگر میکند گل زعفران

4 بهر صید دل، ز هر برگ خزان بر شاخسار زد دگر دستی بترکش شاهد پیر جهان

1 تن تو چیست یکی خیمه و، ستونش جان طناب، رشته روزی و، میخ آن دندان

2 چو میخ کنده شد از تند باد رفتن عمر دگر چه چشم اقامت ز خیمه، ای نادان؟!

3 فگند باد اجل خیمه بر سرت چون گل بروی خار علایق تو فرش گشته همان

4 بکش متاع دل خود برون ز خیمه تن که کاروان حواس و قوی شدند روان

1 چو گل مشو همه تن لب، برای خندیدن که تندباد فنا میرسد بگل چیدن

2 چو می‌کشند گلاب روانت از گل تن دگر بس است بساط شکفتگی چیدن

3 اجل به قصد تو تیغ دو دم کشیده ز صبح همان چو شعله شمعی تو گرم رقصیدن

4 کنون که صرصر پیری بنخل عمر وزید بخود چو برگ خزان است جای لرزیدن

1 نیست در اقلیم هستی ای دل محنت قرین آن قدر شادی که کس خندد بوضع آن و این

2 چون رحم دان تنگنای دهر پر آشوب را روز و شب میبایدت خون خورد در وی چون جنین

3 هان نباشد ذره یی مهر و وفا در زیر چرخ هان ندارد قطره یی آب حیا روی زمین

4 گریه ها در خنده ها، چون خرده ها در گل نهان سوزها در سورها، چون شمعها در انگبین

آثار واعظ قزوینی

3 اثر از قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.