1 شور عشق است بر سر من زار یا طبیبی است بر سر بیمار؟!
2 گل داغست بر سر مجنون یا پلنگی بقله کهسار
3 پیچ و تاب است در دل ویران یا به سر گنج یاد حق را مار
4 هست زنجیر، یا که غیرت عشق همه را کرده حلقه جز غم یار
1 چیست ای دل عالم هستی؟ بیابان فنا! هر طرف موج سرابی از گذار عمرها
2 هر گیاه سبز دروی، تیغ زهر آلوده یی هر سر خاری درو، دلدوز تیری جان ربا
3 قطره های اشک حسرت، شبنم برگ گلش تند باد آه نومیدیش، باد جان فزا
4 هر قدم گردیده پهن، از نقش پایی کژدمی هر طرف خوابیده از فرسنگها صد اژدها
1 قضا بدور جان، از فلک حصار کشید که خوشدلی نتواند بگرد ما گردید
2 جهان نه تنگ چنان از هجوم غم شده است که خون تواندم آسان ز دل بچهره دوید
3 ز بسکه عرصه گیتی است تنگ، حیرانم که غم چگونه مرا در دل این قدر بالید؟!
4 محقر است چنان عرصه جهان که در او نگشته خم نتوانست آسمان گردید!
1 بهار آمد و، آفاق را سحاب گرفت ز سایه، چهره ایام آفتاب گرفت
2 هوا، زمین و زمان راز گرد کلفت شست بهار، بهر جنون خوش گلی در آب گرفت
3 چنان عزیز نگردید غم که از شادی بوام گریه تواند کس از کباب گرفت
4 بداد دردسر روزگار، دی چندان که خون لاله بهار از رگ سحاب گرفت
1 نوبهار است و درو و دشت دگر روح فزاست سبزه تر به سرانگشت ز دل عقده گشاست
2 بسکه دلکش بود از فیض هوا خاک چمن بید مجنون بفلک میرود و، رو بقفاست
3 میتوان کرد در آن سیر بهار دیگر بسکه چون آینه، هر برگ گلستان بصفاست
4 حسن گل عقل ربا، فیض هوا شور انگیز خیز ای آینه دل که دگر وقت جلاست!
1 بر سر ز ابر چتر و، بگلگون گل سوار خوش میرسد بکوکبه سلطان نوبهار
2 از هر طرف جبینت گل میکشد نمو دارد از آن بدست، گل افسار شاخسار
3 هر سو بدور باشد غم از رهگذر او فوج شکوفه یی، بود از شاخ چوبدار
4 گویی ز جنگ لشکر دی بازگشته است سرها ز ژاله بسته بفتراک، شاخسار
1 چو گل مشو همه تن لب، برای خندیدن که تندباد فنا میرسد بگل چیدن
2 چو میکشند گلاب روانت از گل تن دگر بس است بساط شکفتگی چیدن
3 اجل به قصد تو تیغ دو دم کشیده ز صبح همان چو شعله شمعی تو گرم رقصیدن
4 کنون که صرصر پیری بنخل عمر وزید بخود چو برگ خزان است جای لرزیدن
1 تن تو چیست یکی خیمه و، ستونش جان طناب، رشته روزی و، میخ آن دندان
2 چو میخ کنده شد از تند باد رفتن عمر دگر چه چشم اقامت ز خیمه، ای نادان؟!
3 فگند باد اجل خیمه بر سرت چون گل بروی خار علایق تو فرش گشته همان
4 بکش متاع دل خود برون ز خیمه تن که کاروان حواس و قوی شدند روان
1 دل، خانه ایست، یاد خدا کدخدای او سرد از محبت همه گشتن هوای او
2 سقفش شکستگی و، زمینش فتادگی از چار موج حادثه دیوارهای او
3 طرحش، بهم برآمدگی؛ نقش، سادگی؛ پستی پایه رفعت و، تنگی فضای او
4 سنگ ملامتست، اساس عمارتش دست دعاست کنگره عرش سای او
1 جهان را جوان ساخت دیگر شکوفه جوانانه زد سال بر سر شکوفه
2 بسان زمرد، که در پنبه پیچی نهان گشت صحن چمن در شکوفه
3 چو جوزق که از پنبه لبریز باشد فضای فلک شد سراسر شکوفه
4 چنان دانه در پنبه پنهان نگردد که گم گشته گوی زمین در شکوفه