3 اثر از قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی

1 شور عشق است بر سر من زار یا طبیبی است بر سر بیمار؟!

2 گل داغست بر سر مجنون یا پلنگی بقله کهسار

3 پیچ و تاب است در دل ویران یا به سر گنج یاد حق را مار

4 هست زنجیر، یا که غیرت عشق همه را کرده حلقه جز غم یار

1 چیست ای دل عالم هستی؟ بیابان فنا! هر طرف موج سرابی از گذار عمرها

2 هر گیاه سبز دروی، تیغ زهر آلوده یی هر سر خاری درو، دلدوز تیری جان ربا

3 قطره های اشک حسرت، شبنم برگ گلش تند باد آه نومیدیش، باد جان فزا

4 هر قدم گردیده پهن، از نقش پایی کژدمی هر طرف خوابیده از فرسنگها صد اژدها

1 قضا بدور جان، از فلک حصار کشید که خوشدلی نتواند بگرد ما گردید

2 جهان نه تنگ چنان از هجوم غم شده است که خون تواندم آسان ز دل بچهره دوید

3 ز بسکه عرصه گیتی است تنگ، حیرانم که غم چگونه مرا در دل این قدر بالید؟!

4 محقر است چنان عرصه جهان که در او نگشته خم نتوانست آسمان گردید!

1 بهار آمد و، آفاق را سحاب گرفت ز سایه، چهره ایام آفتاب گرفت

2 هوا، زمین و زمان راز گرد کلفت شست بهار، بهر جنون خوش گلی در آب گرفت

3 چنان عزیز نگردید غم که از شادی بوام گریه تواند کس از کباب گرفت

4 بداد دردسر روزگار، دی چندان که خون لاله بهار از رگ سحاب گرفت

1 نوبهار است و درو و دشت دگر روح فزاست سبزه تر به سرانگشت ز دل عقده گشاست

2 بسکه دلکش بود از فیض هوا خاک چمن بید مجنون بفلک میرود و، رو بقفاست

3 میتوان کرد در آن سیر بهار دیگر بسکه چون آینه، هر برگ گلستان بصفاست

4 حسن گل عقل ربا، فیض هوا شور انگیز خیز ای آینه دل که دگر وقت جلاست!

1 بر سر ز ابر چتر و، بگلگون گل سوار خوش میرسد بکوکبه سلطان نوبهار

2 از هر طرف جبینت گل میکشد نمو دارد از آن بدست، گل افسار شاخسار

3 هر سو بدور باشد غم از رهگذر او فوج شکوفه یی، بود از شاخ چوبدار

4 گویی ز جنگ لشکر دی بازگشته است سرها ز ژاله بسته بفتراک، شاخسار

1 چو گل مشو همه تن لب، برای خندیدن که تندباد فنا میرسد بگل چیدن

2 چو می‌کشند گلاب روانت از گل تن دگر بس است بساط شکفتگی چیدن

3 اجل به قصد تو تیغ دو دم کشیده ز صبح همان چو شعله شمعی تو گرم رقصیدن

4 کنون که صرصر پیری بنخل عمر وزید بخود چو برگ خزان است جای لرزیدن

1 تن تو چیست یکی خیمه و، ستونش جان طناب، رشته روزی و، میخ آن دندان

2 چو میخ کنده شد از تند باد رفتن عمر دگر چه چشم اقامت ز خیمه، ای نادان؟!

3 فگند باد اجل خیمه بر سرت چون گل بروی خار علایق تو فرش گشته همان

4 بکش متاع دل خود برون ز خیمه تن که کاروان حواس و قوی شدند روان

1 دل، خانه ایست، یاد خدا کدخدای او سرد از محبت همه گشتن هوای او

2 سقفش شکستگی و، زمینش فتادگی از چار موج حادثه دیوارهای او

3 طرحش، بهم برآمدگی؛ نقش، سادگی؛ پستی پایه رفعت و، تنگی فضای او

4 سنگ ملامتست، اساس عمارتش دست دعاست کنگره عرش سای او

1 جهان را جوان ساخت دیگر شکوفه جوانانه زد سال بر سر شکوفه

2 بسان زمرد، که در پنبه پیچی نهان گشت صحن چمن در شکوفه

3 چو جوزق که از پنبه لبریز باشد فضای فلک شد سراسر شکوفه

4 چنان دانه در پنبه پنهان نگردد که گم گشته گوی زمین در شکوفه

آثار واعظ قزوینی

3 اثر از قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار واعظ قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.