به غیر از وصل نبود چارهای از طبیب اصفهانی مفرد 1
1. به غیر از وصل نبود چارهای هجر عزیزان را
که چشم از توتیا روشن نگردد پیر کنعان را
...
1. به غیر از وصل نبود چارهای هجر عزیزان را
که چشم از توتیا روشن نگردد پیر کنعان را
...
1. شکاف سینه رهبر شد به دل غمهای عالم را
تواند جاده خضر راه گردد کاروانی را
...
1. رخ مپوش از من سرت گردم که چون شمع سحر
در بساط چشم حیرانم نگاهی بیش نیست
...
1. مردم از هجر و همان در پی آزار منست
که درین شهر به بیرحمی دلدار منست؟
...
1. بنگر که یار خاطر ما شاد میکند
با غیر همنشین و مرا یاد میکند
...
1. تو که خفته ای به راحت دل تو خبر ندارد
که شب دراز هجران زقفا سحر ندارد
...
1. دلبر آن به که به آزار دلم شاد کند
کعبه ویران کند و بتکده آباد کند
...
1. در لجه ای که هیچ نشان از کران نبود
در گل نشست کشتی ما و گران نبود
...
1. نگفتم غنچه دل هرگزم خندان نخواهد شد
گلی کافسرد اگر خندان شود چندان نخواهد شد
...
1. به این ذوق گرفتاری که من دارم زهی حسرت
که صیاد از کمین رفت و نیفتادیم در دامش
...
1. گر سلیمان بگذارد به سرم افسر خویش
کو دماغی که برآرم ز گریبان سر خویش
...
1. میچکدم ز دیده خون وعده وصل یار کو؟
میتپدم به سینه دل طاقت انتظار کو؟
...