1 کی پیش کسی حکایتی از تو کنم یا شکوه بی نهایتی از تو کنم
2 غیر و من و شکوه از تو شرمم بادا هم با تو مگر شکایتی از تو کنم
1 گر بی تو به بزم عیش ساغر زده ام صد غوطه به خون دیده تر زده ام
2 مانند سبوی باده مانده است بجای دستی که به هجران تو بر سر زده ام
1 گویند به من که بیقراری نکنم شبهای فراق اشگباری نکنم
2 تا هست مرا آتش عشقش بر سر یک لحظه چو شمع ترک زاری نکنم
1 نه ذوق من از وصل نگاری دارم نه شوق گل و سیر بهاری دارم
2 کافیست مرا همین که در کنج غمی بنشسته خیال چون تو یاری دارم
1 گفتی که تنی که عشق فرسودت کو آن جان که به تن دمی نیاسودت کو
2 من هم به تو گویم سخنی رنجه مشو حسنی که دو روز پیش ازین بودت کو
1 ای آن که به غیر از تو مرا یاری نه جز یاد توام مونس و غمخواری نه
2 شبهای دراز هجر دور از رخ تو چون شمع به جز گریه مرا کاری نه
1 تا عشق مرا فاش نمی دانستی با من ره پرخاش نمی دانستی
2 در عاشقی خویش مرا شهره شهر دانستی و ای کاش نمی دانستی
1 در محفل غیر باده چون نوش کنی درباره من حرف کسان گوش کنی
2 چون عهد وفای خویش ترسم که مرا یک باره ز خاطرت فراموش کنی
1 رفت آن که به صبر خود گمان داشتمی اندوه تو را میان جان داشتمی
2 دردا که کنون ز پرده بیرون افتاد آن راز که سالها نهان داشتمی