1 تا از تو زجور فلک افتادم دور یکدم دل خویش را ندیدم مسرور
2 مشتاق توام چون به گلستان بلبل محتاج توام چون به صبوحی مخمور
1 رسم و ره آن یار ستمکار نگر ناکامی یار و کام اغیار نگر
2 با ما در کینه میزند دلبر بین با یار ستیزه می کند یار نگر
1 رفتی تو رفت زندگانی افسوس آمد پیری و شد جوانی افسوس
2 باز آ که گذشت عمر و نزدیک رسید آن روز که گوئی از فلانی افسوس
1 گفتی که کیم؟ گوشه نشینی که مپرس خو کرده به هجر نازنینی که مپرس
2 می نوش به شادی و تو خوش باش که من دارم دلی و دل حزینی که مپرس
1 هر کس به من سوخته خرمن سازد شرطست که با ناله و شیون سازد
2 بر شاخ گلی که سرزند از خاکم ای کاش که بلبلی نشیمن سازد
1 عمریست که از دلم جنون می جوشد از دیده ام اشگ لاله گون می جوشد
2 در وادی عشق چشم گریان منست آن چشمه کزو همیشه خون می جوشد
1 ای آن که چو بگذری تو بر یاد دلم جز گریه نگیرد زغمت داد دلم
2 تا از تو جدا فتادم ای وای بمن یادت نرسد اگر به فریاد دلم
1 خواهم که سرود عشق بنیاد کنم از عهد گرفتاری خود یاد کنم
2 از بسکه در آرزوی دام و قفسم آزادم و جستجوی صیاد کنم
1 دردا که بت ستیزه کاری دارم وز غمزه او جان فگاری دارم
2 مردم گویند روزگارت چونست می پندارند روزگاری دارم
1 عمریست که تیره روزگارم چکنم افتاده ز چشم اعتبارم چه کنم
2 گر وقت گریبان شده دستم چه عجب رفته است ز کف دامن یارم چه کنم