1 گر برون از هردو عالم گوشهای پیدا کنم میروم تا عزلتی از مردم دنیا کنم
2 دیده بیاشک را چون چشم عینک نور نیست شمعسان میخواستم چشم تری پیدا کنم
3 بزم عیش از یک دگر پاشید چون اوراق گل تا درین گلشن دل چون غنچه رفتم واکنم
1 آیا ستوده خصالی که چرخ گاه عطا هزار چشم به دست تو دوخت از اختر
2 رواست کز پی بزم تو بی طلب ریزی زنافه مشگ وز نی شکر از صدف گوهر
3 شود چو عارضت افروخته ز آتش خشم زتاب چهره تو آب می شود آذر
4 برآید از دل خورشید خاوری تکبیر شوی سوار چو بر رخش آسمان پیکر
1 روشن چراغ عشق زداغ دل منست پروانه را سرشت ز آب و گل منست
2 آزاده را به کار گشا احتیاج نیست مانند سرو و عقده دل حاصل منست
1 دیده ام گر تشنه دیدار باشد دور نیست تربیت او را چو گوهر جز در آب شور نیست
2 عارفان را لحظه ای در بحر هستی چون حباب خانه دل در هوای عشق او معمور نیست
1 تو میر کاروانی و ماخسته رهروان غافل زرهروران مشو ای میر کاروان
2 در محفلی که چهره فروزی به گرد تو چون هاله گرد ماه نشینند نیکوان
1 عیب مکن جان من گرمی بازار نیست بنده شایسته ام، خواجه خریدار نیست
2 باکه توان گفت این کز ستم او مرا شکوه بسیار هست قوت گفتار نیست
1 در جهان از داوری هرگز نیاید داوری کو روا دارد ستم بر محرمان لشکری
2 نقد فرصت چون ز دستم رفت گشتم دیدهور دادم از کف چون گهر را کرد بختم گوهری
1 بس که ساغر چشم مخمورش ز خون دل گرفت رنگ خون مژگان او چون خنجر قاتل گرفت
2 خوشدلی در طالع من نیست گویا روزگار در سرشتم آب از چشم تری در گل گرفت
1 گرچه ما را دسترس بر دامن آن ماه نیست شکرلله از گریبان دست ما کوتاه نیست
2 میکند دلجویی احباب ما را بیحضور وقت آن کس خوش که از حالش کسی آگاه نیست
1 گر فلک سازد جدا از آن گوهر یکتا مرا چون صدف گردد کف افسوس سرتاپا مرا
2 ترسم آن آتش که از عشق تو سوزد بر سرم رفتهرفته افکند مانند شمع از پا مرا