1 عمریست دلم از غم دوران گله دارد آئینه ام از نقش پریشان گله دارد
2 ناموس کند شکوه بسی از من رسوا زآلودگی ام پاکی دامان گله دارد
1 ندهی گوش خود به فریادم یا به گوشت نمی رسد دادم
2 تو چو لیلی و من چو مجنونم تو چو شیرین و من چو فرهادم
1 میرود از خویش دل چون دیده حیران میشود ای خوش آن عاشق که محو روی جانان میشود
2 دور از انصافست از بهر دعا برداشتن آشنا دستی که با چاک گریبان میشود