حاشا که کشم بهر طرب ساغر از طبیب اصفهانی قصیده 1
1. حاشا که کشم بهر طرب ساغر جم را
از غم چه شکایت من خو کرده بغم را
1. حاشا که کشم بهر طرب ساغر جم را
از غم چه شکایت من خو کرده بغم را
1. ای یافته صبح از دم جانبخش تو دم را
آموخته بحر از کفت آئین کرم را
1. ای خداوندی که در گیتی مثل شد در سخا
تا ابد از دولت دست و دلت بحر و سحاب
1. دوش بودم بخواب وقت سحر
که یکی کوفت حلقه ای بر در
1. چیست آن پیکر سیمین که نگردد یکبار
بمراد دل دانا و بکام هشیار
1. مژده بلبل راکه آمد گل بباغ شاخسار
شددگر صحن چمن چون محفل از رخسار یار
1. درگهت را که هست غیر طور
اینک اینک رسیدم از ره دور
1. تویی آن خسرو عادل بجهان کآوردی
آنچنان کار جهان را بنظام وتدبیر
1. ز دل با تو ای شوخ شیرین شمایل
چگویم که کارت نیفتاده با دل
1. ای مبارک همای فرخ فال
مرحبا مرحبا تعال تعال
1. تا تو رفتی چون خدنگم از برای زیباصنم
سرنهادم چون کمان حلقه بر زانوی غم