2 اثر از قصاید در دیوان اشعار طبیب اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار طبیب اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار طبیب اصفهانی

1 حاشا که کشم بهر طرب ساغر جم را از غم چه شکایت من خو کرده بغم را

2 هیهات کز ایام حیاتش بشمارم روزی که نیابم بدل آسیب الم را

3 زنهار که می نوشم و بیهوده بخندم تا یافته ام چاشنی زهر ستم را

4 ای عشرتیان اینهمه انکار ز غم چیست رفتم بچشانم بشما لذت غم را

1 دوش بودم بخواب وقت سحر که یکی کوفت حلقه ای بر در

2 گفتمش کیستی درین هنگام کز تو شد خواب خوش مرا از سر

3 نه بطبل آشنا هنوز دوال بر در خسروان عدل سیر

4 نه بگوشم رسید بانگ خروس از سرای عجوز خسته جگر

1 درگهت را که هست غیر طور اینک اینک رسیدم از ره دور

2 روزگاری گذشت کز حسرت خورده ام خون چو عاشقان صبور

3 من مهجور و بس جفای فراق من رنجور و بس شب دیجور

4 هان ز قربم کنون مکن محروم هان ز وصلم کنون مکن مهجور

1 دوش از این رواق نیلی فام چون در آویختند پرده شام

2 اختران از دریچه های فلک بزدودند جمله زنگ ظلام

3 من بکنجی نشسته با دل تنگ کز افق رخ نمود ماه تمام

4 ناگهان مهوشی نکو پیکر ناگهان گلرخی لطیف اندام

1 تویی آن خسرو عادل بجهان کآوردی آنچنان کار جهان را بنظام وتدبیر

2 که اگر گم شود از بیشه غزالی بمثل می کند عدل قوی پنجه تو ناخن شیر

3 هر کجا ابر سخای تو شود قطره فشان موج گردد کف در یوزه دریا ز غدیر

4 مگر از رشح کف جود تو مجنون شده بحر که صبا هر دمش از موج کشد در زنجیر

1 ای یافته صبح از دم جانبخش تو دم را آموخته بحر از کفت آئین کرم را

2 در عهد جوانبختی عدل تو عجب نیست گر پیر فلک راست کند قامت خم را

3 آثار قدومت به پرده نشانده است از بأس قدم عیسی فرخنده قدم را

4 گر یوسف و داوود و گر خضر و مسیحاست دارند ز تو چون ز تو جم خیل و حشم را

1 تا تو رفتی چون خدنگم از برای زیباصنم سرنهادم چون کمان حلقه بر زانوی غم

2 آن سیه روزم که در شبهای هجران همچو شمع می فشانم مشت خاکستر بسر تا صبحدم

3 دل بمرغان چمن نگذاشت از بس ناله کرد ناتوان صید دلم در جنگل شهباز غم

4 من باین حال و تو بی پروا نمی پرسی چرا می کشی از سینه آه دردناکی دمدم

1 چو چنگ نالم و افغان که نغمه انگاری چو شمع گریم و دردا که خنده پنداری

2 دل مرا که خریدار گشته ای ز هوس چه می کنی که بسی دل برایگان داری

3 باین معامله بس مایلی و می دانم که کار تست جگرکاوی و دلازاری

4 تو بیوفائی اما ز بس کرشمه وناز هزار حیف که پاس وفا نمی داری

1 صلا زدند سحر بلبلان گلزاری که دیده واکن و دریاب فیض بیداری

2 بمهد خاک چه خوابیده ای ازین غافل که می کنند ترا قد سیان طلبگاری

3 تو چند خفته و روحانیان ترا نگران زاوج منظر این هفت قصر زنگاری

4 کنون که قافله فیض می رسد برخیز بود دهند بدستت لوای سالاری

1 مژده بلبل راکه آمد گل بباغ شاخسار شددگر صحن چمن چون محفل از رخسار یار

2 سبزه را افراخت قامت از نم فیض هوا لاله را افروخت عارض از دم گرم بهار

3 همچون نخل طور آتش می دمد از شاخ گل چون تنور نوح می جوشد زلال از چشمه سار

4 جوش گل بنگر که نتواند فراهم آورد بلبلی از بهر طرح آشیان یک مشت خار

آثار طبیب اصفهانی

2 اثر از قصاید در دیوان اشعار طبیب اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار طبیب اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.