1 حاشا که کشم بهر طرب ساغر جم را از غم چه شکایت من خو کرده بغم را
2 هیهات کز ایام حیاتش بشمارم روزی که نیابم بدل آسیب الم را
3 زنهار که می نوشم و بیهوده بخندم تا یافته ام چاشنی زهر ستم را
4 ای عشرتیان اینهمه انکار ز غم چیست رفتم بچشانم بشما لذت غم را
1 ای یافته صبح از دم جانبخش تو دم را آموخته بحر از کفت آئین کرم را
2 در عهد جوانبختی عدل تو عجب نیست گر پیر فلک راست کند قامت خم را
3 آثار قدومت به پرده نشانده است از بأس قدم عیسی فرخنده قدم را
4 گر یوسف و داوود و گر خضر و مسیحاست دارند ز تو چون ز تو جم خیل و حشم را
1 ای خداوندی که در گیتی مثل شد در سخا تا ابد از دولت دست و دلت بحر و سحاب
2 حرفی از جودت صدف را گوشزد گشت و همان خویش را از شرمساری می کند پنهان در آب
3 گاه احسان چون درآری دست همت از بغل روز میدان چون درآری پای دولت در رکاب
4 می رسد از هیبت تو ناله دشمن بچرخ می شود از همت تو خانه معدن خراب
1 دوش بودم بخواب وقت سحر که یکی کوفت حلقه ای بر در
2 گفتمش کیستی درین هنگام کز تو شد خواب خوش مرا از سر
3 نه بطبل آشنا هنوز دوال بر در خسروان عدل سیر
4 نه بگوشم رسید بانگ خروس از سرای عجوز خسته جگر
1 چیست آن پیکر سیمین که نگردد یکبار بمراد دل دانا و بکام هشیار
2 نکند واهمه ادراک شتابش زدرنگ نکند باصره ادراک مسیرش ز قرار
3 نه بیک حال ثباتش چو خیال زیرک نه بیک جای قرارش چو گمان هشیار
4 گاه بر فرق نهد افسر زرین چوکیان گاه بندد بمیان برهمن آسا زنار
1 مژده بلبل راکه آمد گل بباغ شاخسار شددگر صحن چمن چون محفل از رخسار یار
2 سبزه را افراخت قامت از نم فیض هوا لاله را افروخت عارض از دم گرم بهار
3 همچون نخل طور آتش می دمد از شاخ گل چون تنور نوح می جوشد زلال از چشمه سار
4 جوش گل بنگر که نتواند فراهم آورد بلبلی از بهر طرح آشیان یک مشت خار
1 درگهت را که هست غیر طور اینک اینک رسیدم از ره دور
2 روزگاری گذشت کز حسرت خورده ام خون چو عاشقان صبور
3 من مهجور و بس جفای فراق من رنجور و بس شب دیجور
4 هان ز قربم کنون مکن محروم هان ز وصلم کنون مکن مهجور
1 تویی آن خسرو عادل بجهان کآوردی آنچنان کار جهان را بنظام وتدبیر
2 که اگر گم شود از بیشه غزالی بمثل می کند عدل قوی پنجه تو ناخن شیر
3 هر کجا ابر سخای تو شود قطره فشان موج گردد کف در یوزه دریا ز غدیر
4 مگر از رشح کف جود تو مجنون شده بحر که صبا هر دمش از موج کشد در زنجیر
1 ز دل با تو ای شوخ شیرین شمایل چگویم که کارت نیفتاده با دل
2 گرفتم که از حال دل با تو گویم ترا ز آن چه پروا مر از آن چه حاصل
3 که آگاهی از حال کشتی نشینان ندارند، وارستگان سواحل
4 ز احوال پس ماندگان فیافی چه دانند آسودگان منازل