دست بر زلفش زدم، از شاطرعباس صبوحی دوبیتی 1
1. دست بر زلفش زدم، شب بود، چشمش مست خواب
برقع از رویش گشودم تا درآید آفتاب
1. دست بر زلفش زدم، شب بود، چشمش مست خواب
برقع از رویش گشودم تا درآید آفتاب
1. چون قهوه بدست گیرد آن حب نبات
از عکس رُخش قهوه شود آب حیات
1. چشمان تو با فتنه به جنگ آمده است
ابروی تو غارت فرنگ آمده است
1. هر قدر زلف تو ای سلسله مو سلسله دارد
به همان قدر دلم از تو ستمگر گله دارد
1. ابروی تو رفته رفته تا گوش آمد
گیسوی تو حلقه حلقه تا دوش آمد
1. کشید نقش تو نقاش و اشتباه کشید
به جای آنکه کشد آفتاب ماه کشید
1. دست برزخ گرفت و سوخت مرا
نیست این سوختن ز حکمت دور
1. در آب پر غراب افتاده مگیر
یا تودهٔ مشک ناب افتاده مگیر
1. هر روز گرفت خانهٔ کعبه شرف
از مولد شیر حق، شهنشاه نجف
1. نموده گوشهٔ ابرو به من مهی لب بام
هلال یکشبه دیدم به روی بدر تمام
1. مُردَم از حَسرَتِ آهورَوِشان و رَمِشان
من ندانم به چه تدبیر به دام آرَمِشان
1. خیّاط پسری بود به دستش ماکو
گفتم که دلی که بردهای از ما کو