1 دست بر زلفش زدم، شب بود، چشمش مست خواب برقع از رویش گشودم تا درآید آفتاب
2 گفتمش خورشید سر زد، ماه من بیدار شو گفت تا من برنخیزم، کی برآید آفتاب
1 چون قهوه بدست گیرد آن حب نبات از عکس رُخش قهوه شود آب حیات
2 عکس رُخ او به قهوه دیدم گفتم خورشید برون آمده است از ظلمات
1 چشمان تو با فتنه به جنگ آمده است ابروی تو غارت فرنگ آمده است
2 هرگز به دل تو ناله تأثیر نکرد اینجاست که تیر ما به سنگ آمده است
1 هر قدر زلف تو ای سلسله مو سلسله دارد به همان قدر دلم از تو ستمگر گله دارد
2 گفتیم صبر نما تا ز لبم کام بگیری آخر ای سنگدل این دل چقدر حوصله دارد
1 ابروی تو رفته رفته تا گوش آمد گیسوی تو حلقه حلقه تا دوش آمد
2 از لعل لبت خون سیاوش چکید زان خون سیاوش دلم جوش آمد
1 کشید نقش تو نقاش و اشتباه کشید به جای آنکه کشد آفتاب ماه کشید
2 به حسن حضرت یوسف کسی برابر نیست به اوج سلطنت او را ز قعر چاه کشید
1 دست برزخ گرفت و سوخت مرا نیست این سوختن ز حکمت دور
2 هرکجا اوفتد بسوزاند عکس خورشید از پس بلور
1 در آب پر غراب افتاده مگیر یا تودهٔ مشک ناب افتاده مگیر
2 پیچیده به روی آب دود سیهی آتش به میان آب افتاده مگیر
1 هر روز گرفت خانهٔ کعبه شرف از مولد شیر حق، شهنشاه نجف
2 جز ذات محمّدی نیامد به وجود یکتا گهری چو ذات حیدر ز صدف
1 نموده گوشهٔ ابرو به من مهی لب بام هلال یکشبه دیدم به روی بدر تمام
2 چو دیدمش به لب بام من به دل گفتم که عمر من بود این آفتاب بر لب بام