1 مُردَم از حَسرَتِ آهورَوِشان و رَمِشان من ندانم به چه تدبیر به دام آرَمِشان
2 نیکرویانِ جهان را چو سِرِشتَند ز گِل سنگی اندر گِلشان بود همان شد دِلِشان
1 خیّاط پسری بود به دستش ماکو گفتم که دلی که بردهای از ما کو
2 گفتا که دل تو در کف من خون شد از او اثری اگر بخواهی ماکو
1 ترسا پسرا مسیح سیرم کردی من شیخ بدم راهب دیرم کردی
2 از کعبه کشیدی سوی بتخانه مرا صد شکر که عاقبت به خیرم کردی
1 چه شد که بر گل عارض گلاب میریزی ستاره بر رخ این آفتاب میریزی
2 هزار دیده برای تو اشکریزان است چرا تو اشک به مثال حباب میریزی
1 برداشت سپیده دم حجاب از طرفی بگرفت نگار من نقاب از طرفی
2 گر نیست قیامت از چه رو گشته عیان ماه از طرفی و آفتاب از طرفی
1 ای دلبر عیسینفس ترسایی خواهم به برم شبی تو بیترس آیی
2 گه پاک کنی با آستین چشم ترم گه بر لب خشک من لب تر سایی