1 اگر زلف تو خم در خم نبودی مرا حال این چنین در هم نبودی
2 غمی دارم ز زلفت یادگاری بلا بودی اگر این هم نبودی
3 کجا رفت آنکه در خلوتگه راز به جز ما و تو کس محرم نبودی
4 غم از جور رقیبان است در عشق اگر از یار بودی، غم نبودی
1 لب شیرین شکرخند داری ز خوبی هر چه میگویند داری
2 چه باشد گر گدای خویشتن را به دشنامی ز خود خرسند داری؟
3 چه شیرین است بارت ای نی قند به سودای که دل در بند داری؟
4 متاب آن زلف را بهر دل من که آنجا مبتلایی چند داری
1 دلا از مردمی بویی نداری اگر سودای دلجویی نداری
2 حرامت باد عمر، ار موسم گل حریفی و لب جویی نداری
3 چو عنبر لاف زلفش تا کی ای مشک؟ کز این معنی تو هم بویی نداری
4 تو خوش باش ای ملامت گو، که چون من دل اندر دست بدخویی نداری
1 با اهل وفا ز هر چه داری جز جور و جفا دگر چه داری؟
2 گفتی، ستم فراق سهلست بسم الله، از این بتر چه داری؟
3 بردی دل و دین به چشم جادو تا چشم هنوز بر چه داری؟
4 ای پیک دیار آشنایی از غایب ما خبر چه داری؟
1 مرا کشتی، متاب آن گوشه ابرو به عیاری کمان بر من مکش جانا، که تیری خوردهام کاری
2 به فریاد خود آزار سگ کویت نمیخواهم که در کیش محبت کفر باشد مردمآزاری
3 سرشک عاشقان شنگرفگون میآید از دیده بهار عارضش را تا دمیده خط زنگاری
4 کشیده نرگست بر قلب جانها تیغ بیدادی فکنده طرهات در راه دلها دام طراری
1 دلا ز نرگس مستانهٔ که میپرسی؟ سری به خواب خوش، افسانهٔ که میپرسی؟
2 اسیر سلسله تست عالمی، لیکن تو حالت دل دیوانهٔ که میپرسی؟
3 مگو که یار دگر خانه ساخت در دل تو کدام یار؟ چه دل؟ خانهٔ که میپرسی؟
4 تو گنج حسنی و اهل نیاز منتظرند که ره به کلبهٔ ویرانهٔ که میپرسی؟
1 از سبزه رعنا خطی بر روی گلگون میکشی جان را به زنجیر بلا در ورطهٔ خون میکشی
2 تا عقل دیوانه شود، عنبر بر آتش مینهی یا خود به بالای شکر خط بهر افسون میکشی؟
3 ای دل چو عاشق گشتهای، ناله مکن از آه خود زین پیش میگفتم ترا، اینها که اکنون میکشی
4 در دور تو بر مردمان جور است، ور نه از چه رو خونی که از دل خوردهام از دیده بیرون میکشی؟
1 مرا دلی است بدان زلف تابدار یکی مرا سری است بر آن خاک رهگذار یکی
2 ز لوح خاطر عاطر غبار غیر بشوی که شرط عشق بود دل یکی و یار یکی
3 ببند بر همه خوبان، که نوبهار ترا هنوز گل نشکفته است از هزار یکی
4 بیند دیده چو نرگس ز خوب و زشت جهان که گل یکیست در این بوستان و خار یکی
1 ای ز عشقت عالمی را روی در آوارگی دیدمت یکبار، از آن شد کار دل یکبارگی
2 مونسم شبهای تنهایی جز اندوه تو نیست وای بر حال کسی کش غم کند غمخوارگی
3 ای طبیب دردمندان، رحمتی فرما، که من چاره ای دیگر نمیدانم بجز بیچارگی
4 کس نشانی زو نمیگوید، که در اول نگاه میشود حیران رویش دیده نظارگی
1 مرا اگر چه ببینی و رو بگردانی دلم چگونه از این آرزو بگردانی؟
2 بدوستی که نگردانم از جفای تو سر اگر به خاک سرم را چو گو بگردانی
3 مرا به سلسله زلف چون کشی در بند بجرم عاشقیم کو بکو بگردانی
4 ز دوست گر همه تیغ بلا رسد، ای دل طریق عشق نباشد که رو بگردانی