1 بگو به یار که کاشانهٔ که میپرسی منم خراب تو ویرانهٔ که میپرسی
2 حدیث زلف تو امشب حکایتی است دراز تو خوابناک ز افسانهٔ که میپرسی
3 منم که خلوت دل کردم از غمآبادت تو از غم که و غمخانهٔ که میپرسی
4 ز جام عشق تو خلق جهان همه مستند تو از تواضع مستانهٔ که میپرسی
1 ما را درون پرآتش و غافل نگار از آن لعلش شراب کوثر و ما را خمار از آن
2 گفتم به طول عمر شود کارم از تو راست جانم رسید برلب و بگذشت کار از آن
3 روزی به عمر نسبت قد تو کرده ام عمر دراز رفت و من شرمسار از آن
4 پیکانها که در دلم از ناوک تو بود بردم به زیر خاک بسی یادگار از آن
1 ماییم ز عشق مست رفته فارغ ز هر آنچه هست رفته
2 بر درگه شاه ملک خوبی با ذلت و با شکست رفته
3 از جمله علایق و عوایق یکبار بشسته دست رفته
4 با قامت تو صنوبر و سرو هر یک زده لاف و پست رفته