1 شب نیست که از غمت دلم جوش نکرد واز بهر تو زهر اندهی نوش نکرد
2 ای جان جهان هیچ نیاوردی یاد آن را که تراهیچ فراموش نکرد
1 کردم همه عمر آنچه نمی باید کرد از کرده او حذر نمی شاید کرد
2 امروز چنینم و ندانم فردا تا با من بیچاره چه فرماید کرد
1 گر زان توام هردو جهانم بستان باکی نبود سود و زیانم بستان
2 باز آی بپرسش و ببین چشم ترم لب بر لب خشکم نه و جانم بستان
1 در دیدن این مدینه زمزم آب از مکه اگر سعی کنی هست صواب
2 زیرا که درو مقام دادر امروز رکنی که ازو کعبه دلهاست خراب
1 عشقت جگرم خورد و بدل روی آورد رنگ از رخ من برد زتو بوی آورد
2 پای از در تو باز نگیرم که مرا سودای توسر گشته درین کوی آورد
1 ایام چو بست کهربا بر دستت بی جرم بریخت خون ما بر دستت
2 سلطان غمت خنجر خود سوهان زد تا کشته شود چو من گدا بردستت
1 خط تو که ننوشت کسی زآن سان خوش چون شمع وصال در شب هجران خوش
2 آورد ببنده شاهدی خوش گرچه شاهد که خط آرد نبود چندان خوش
1 جعفر که ز رخ ماه تمامی دارد در شهر بلطف و حسن نامی دارد
2 با لشکر حسن در میان خوبان زآنست مظفر که حسامی دارد
1 دل در طلب تو خستگیها دارد کارش ز غم تو بستگیها دارد
2 هر چند که پشت لشکر هستیم اوست زان روی بسی شکستگیها دارد
1 ای نقطه دهن خطت عجب دایره است وز مشک ترا بگرد لب دایره است
2 بر روز رخت چو صبح صادق پیداست کین خط تو گرد مه ز شب دایره است