1 عشقت که بدل گرفته ام چون جانش در دست و بصبر می کنم درمانش
2 وز غایت عزت که خیالت دارد در خانه چشم کرده ام پنهانش
1 خط تو که ننوشت کسی زآن سان خوش چون شمع وصال در شب هجران خوش
2 آورد ببنده شاهدی خوش گرچه شاهد که خط آرد نبود چندان خوش
1 ای من همه بد کرده و دیده ز تو نیک بد گفته همه عمر و شنیده ز تو نیک
2 حد بدی و غایت نیکی اینست کز من بتوبد بمن رسیده ز تو نیک
1 ای کرده غم عشق تو غمخواری دل درد تو شده شفای بیماری دل
2 رویت که بخواب درندیست کسش دیده نشود مگر بیداری دل
1 بر کرده خویشتن چو بگمارم چشم بر هم زدن از ترس نمی یارم چشم
2 ای دیده شوخ بین که من چندین سال بد کردم و نیکی از تو میدارم چشم !
1 دل را چو بعشق تو سپردم چکنم دل دادم و اندوه تو بردم چکنم
2 من زنده بعشق توام ای دوست و لیک از آرزوی روی تو مردم چکنم
1 ای سلسله عشق تو اندر پایم بندیست ز گیسوی تو بر هر پایم
2 این شعر اگر بدستت افتد روزی گردن مکش و بنه سری بر پایم
1 گر زان توام هردو جهانم بستان باکی نبود سود و زیانم بستان
2 باز آی بپرسش و ببین چشم ترم لب بر لب خشکم نه و جانم بستان
1 ای جوهر دینت بزرو سیم گرو بانقد نبهر نزد صراف مرو
2 رو سکه بدل کن که در آن دارالضرب این ناسره دینار تو نرزد بدو جو
1 ای نور تو آمده نقاب رخ تو خورشید زکاتی ز نصاب رخ تو
2 هر دل که هوای تو بر و سایه تو فگند در ذره ببیند آفتاب رخ تو