1 دل را چو بعشق تو سپردم چکنم دل دادم و اندوه تو بردم چکنم
2 من زنده بعشق توام ای دوست و لیک از آرزوی روی تو مردم چکنم
1 ای کرده غم عشق تو غمخواری دل درد تو شده شفای بیماری دل
2 رویت که بخواب درندیست کسش دیده نشود مگر بیداری دل
1 ای سلسله عشق تو اندر پایم بندیست ز گیسوی تو بر هر پایم
2 این شعر اگر بدستت افتد روزی گردن مکش و بنه سری بر پایم
1 ای سوخته شمع مه ز تاب رویت وز خط تو افزون شده آب رویت
2 این طرفه که دل گرم نشد با تو مرا جز وقت زوال آفتاب رویت
1 آنی که منورست آفاق از تو محروم بماندم من مشتاق از تو
2 این محنت نو نگر که در خلوت وصل تو با دگری جفتی و من طاق از تو
1 بر کرده خویشتن چو بگمارم چشم بر هم زدن از ترس نمی یارم چشم
2 ای دیده شوخ بین که من چندین سال بد کردم و نیکی از تو میدارم چشم !
1 در خانه دل عشق تو مجمع دارد و از دادن جان کار تو مقطع دارد
2 در شعر تخلص بتو کردم که وجود نظمیست که از روی تو مطلع دارد
1 هر بوسه کز آن تنگ دهان می خواهی عمریست که از معدن جان می خواهی
2 در ظلمت خط او نگر زیر لبش از آب حیوه اگر نشان می خواهی
1 ای نور تو آمده نقاب رخ تو خورشید زکاتی ز نصاب رخ تو
2 هر دل که هوای تو بر و سایه تو فگند در ذره ببیند آفتاب رخ تو
1 ای من همه بد کرده و دیده ز تو نیک بد گفته همه عمر و شنیده ز تو نیک
2 حد بدی و غایت نیکی اینست کز من بتوبد بمن رسیده ز تو نیک