1 آن چنان در سخن ضعیف تنم که یکی دم به شست بار زنم
2 نبود گرچه صاحب هنرم گر برندی مرا ز خود خبرم
3 سایهٔ من گرم بگیرد پای تا قیامت بداردم بر جای
4 سایه را این کمال از افزونیست هیچ دانی که ذات او بر چیست
1 منم اندر ولایت خسرو همچو خفّاش بد دل و شبرو
2 روز از بددلی چو خفّاشم که نخواهم که صید کس باشم
3 دلم از نیک و بد رمان باشد زانکه هشیار بدگمان باشد
4 اهل صورت بدند و نزد خرد هرکه از بد گریخت نبود بد
1 آن شنیدی که مرغکی در شخ دید در زیر ریگ پنهان فخ
2 گفت تو کیستی چنین بد حال گفت هستم ستودهٔ ابدال
3 چیست این زه که بر میان داری به چه معنی همی نهان داری
4 گفت این زه نگاهدار من است در بد و نیک نیک یار من است
1 نوح را گرچه عمر داد اله اندرین خاک نهصد و پنجاه
2 کرد دعوت به آشکار و نهان کافران را به هر زمان و اوان
3 خلق نشنید هیچ دعوت نوح هیچ کس قول او نداشت فتوح
4 اندر آن طول عمر نهصد سال سی و نه تن ز وی شنید مقال
1 ایهّاالناس روز بیشرمیست نوبت شوخی و کم آزرمی است
2 عادت و رسم روزگار بدست خاصه با آنکه خاصهٔ خرد است
3 زانکه اهل زمانه نااهلند شحنهٔ ظلم و قاضی جهلند
4 هرکه را روزگار مسخره کرد نامش اندر میان ما سره کرد
1 ای سنایی چو شرع دادت بار دست ازین شاعری و شعر بدار
2 شرع دیدی ز شعر دل بگسل که گدایی نگارد اندر دل
3 شعر بر حسب طبع و جان سرهئیست چون به سنّت رسیده مسخرهئیست
4 شعرت اوّل که شاه تن باشد نور صبح دروغزن باشد
1 ای تو بر دین مصطفی سالار بر طریق برادری کن کار
2 عهد دیرینه را به یاد آور وز طریق برادری مگذر
3 دین حق را به حق تویی برهان مر مرا زین عقیلهها برهان
4 تو به بغداد شاد و من ناشاد خود نگویی ورا رسم فریاد