1 دوستی مخلص اندرین شهرم کرد از صدق و دوستی بهرم
2 خانهای بهر من به رحمت دل کرد و یک دست جامه خانه ز ظل
3 سقف او وقف خانهٔ افلاک خوانده در صحن مالکالاملاک
4 خشت او از بهشت داده خبر خاکش از باد و آب برده اثر
1 خلق از این خانه بر حذر باشد خواجه احمد حذورتر باشد
2 آنکه خامهش ز سحر بر قرطاس شب و روزی نگاشت از انقاس
3 معنی اندر میان خط سیاه درج کرده چو دین میان گناه
4 گرنه آن سحر کردی اندر دم آب کاغذ ببردی آب از نم
1 ای که در زیر طبع گردونی چند گویی مرا که از دونی
2 با چنین گنج در چنین گنجی چه گنه گنج را تو ناگنجی
3 رنج با گنج و زحمت نااهل چون بریدی طمع ترا شد سهل
4 زحمت خود ز اهل عصر بکاه هرچه خواهی ز خالق خودخواه
1 گوشهای گیر از این جهان مجاز توشهٔ آن جهان درو میساز
2 نه ترا با کسی بُوَد پیوند تا تو گوئی بدرد و آنکس خند
3 دولت دین چو روی بنماید پشت بر کاینات فرماید
4 دیده چون کحل آشنایی یافت دل تاریک روشنایی یافت
1 آن شنیدی که بود پنبهزنی مفلس و قلتبانش خواند زنی
2 گفتش ای زن مرا به نادانی مفلس و قلتبان چرا خوانی
3 چه بود جرم من چو باشم من مفلس از چرخ و قلتبان از زن
4 زیرکی را که دل نخواهد رنج عافیت کنج به قناعت گنج
1 از پی نای و چنگ بوالخداش خانهای تنگ ساخت بوالنباش
2 تا همی گربه نای دارد و چنگ موش را چیست به ز خانهٔ تنگ
3 تا بود گربه مهتر بازار نبود موش جلد دوکاندار
4 تا بود گربه در کمان کمین موش را گلشن است زیر زمین
1 آن شنیدی که رفت نادانی به عیادت به درد دندانی
2 گفت با دست از این مباش حزین گفت آری ولیک سوی تو این
3 باد باشد چو بیخبر باشی آب و آتش چو خاک برپاشی
4 بر من این درد کوه پولادست چون تو زین فارغی ترا بادست
1 سلوتی نیست روح را از کس سلوت روح خلوت آمد و بس
2 دهر بد رای و خلق بد بینند راهت این است و مردمان اینند
3 یا به خلوت به خوش دلی تن زن یا بر اینها نشین و جان میکن
4 کی فروشد خرد به رستهٔ جان آب سیساله را به تایی نان
1 من نه مرد زن و زر و جاهم به خدا ار کنم وگر خواهم
2 گر تو تاجی دهی ز احسانم به سرِ تو که تاج نستانم
3 زانکه چون طوق منّتت بکشم لقمهٔ خوان نعمتت نچشم
4 نبوم بهر طمع مدحت گوی این نیابی ز من جز از من جوی
1 ذم شنیدی ز مرغ عیسیرو مدحم اکنون ز آفتاب شنو
2 گرچه چون من سخنگزاری نیست بهتر از شاه گوش داری نیست
3 ورچه زین به سخن گزارد شاه چشم دارم که گوش دارد شاه
4 خود چه گویم که در سپید و سیاه نیک دانم که نیک داند شاه