1 زین زمین خسی به چرخ کسی شب و شبگیر کن مگر برسی
2 خاصه در خیر عار باشد عار از توانا توانی اندر کار
3 دل و تن را عسل مده بسیار کان عسل جز کسل نیارد بار
4 گر عسل کم خوری ترا شاید گرمی دل عسل بیفزاید
1 در درون تو خصم با تو بهم لفظ مهتر که یجری مجری الدم
2 چه بوی چون ستور و دیو و دده چار میخ اندرین گدای کده
3 گر نهای جامهٔ ستمکاران پس چرا بیخودی چو میخواران
4 بر هوا عالمی نبینی سود از هوا زندهای بمیری زود
1 آدم پاک را برآر از گِل چشم روشن مدار و تاری دل
2 به خدای ار بود ز بهر شرف از خلیفه خدای چون تو خلف
3 گر تو اینجا نسب درست کنی بر خود آن راه نار چُست کنی
4 صبر کن تا درین سرای مجاز از پی آز و غم نه از پی ناز
1 بود مردی علیل از ورمی وز ورم برنیامدیش دمی
2 رفت روزی به نزد دانایی زیرکی پر خرد توانایی
3 گفت بنگر که از چه معلولم کز خور و خواب و عیش معزولم
4 مجسش چون بدید مرد حکیم گفت ایمن نشین ز اندُه و بیم
1 دزد خانه است نفس حالی بین زو نگهدار خانهٔ دل و دین
2 دزد ناگه خسیس دزد بُوَد دزد خانه نفیس دزد بُوَد
3 چون ظفر یافت دزد بیگانه نبرد جز که خردهٔ خانه
4 باز چون دزد خانه در نگرد همه کالای دور دست برد
1 کرده بر تارک هوا گردان گرد خود از سیاست مردان
2 سبل از دیدهها رباینده چرب دستان به تیر آینده
3 کوس در گوش دلخروش خروش تیر در چشم مرد مردم پوش
4 در زده آفتاب جامه به نیل وآسمان پیل پیل گشته ز بیل
1 رفت زی روم و فدی از اسلام تا شوند از جهاد نیکو نام
2 وهنی افتاد تا شکسته شدند چند کس زان میانه بسته شدند
3 علوی بود و دانشومندی حیز مردی ولی خردمندی
4 کس فرستادشان عظیمالروم کرد بر هر سه شخص حکم سدوم