1 ابلقی را که رخ به خانهٔ اوست تازگی جان ز تازیانهٔ اوست
2 وآنکه از تیر او شرف دارد دیدگان از پی هدف دارد
3 ای بر آتش نهاده خرمن خویش باد بر داده سقف گلشن خویش
4 اگر ترا تیغ تن زند اه کن ور ترا زخم حق زند خه کن
1 از درونش چوبوی جان یابند بیزبانان همه زبان یابند
2 دلش از بند ملک بربایند ملکوت جهانش بنمایند
3 تا کند عقلش از پی رازی گرد میدان عشق پروازی
4 دل و جانش نهفته شد حق جوی شد زبانش به حق اناالحق گوی
1 چند پرسی که بندگی چه بُوَد بندگی جز فکندگی چه بُوَد
2 بند او دار تا بوی بنده ورنه هستی تو از درِ خنده
3 نیستانی که بر درش هستند نه کمر بر درش کنون بستند
4 بلکه از مادرِ سنین و شهور خود کمر بسته زادهاند چو مور
1 آن شنیدی که تا خلیل چه گفت وقت آتش به جبرئیل نهفت
2 کرد بیرون سر از دریچهٔ جان کای برادر تو دور شو ز میان
3 گفت با جبرئیل اندر سرّ ربّ یسّر کنان در امر عسر
4 گشته از منجنیق حکم رها گرد گردان چو گوی گردِ هوا
1 آن زمان کاین حجاب برگیرند کارها جملگی ز سر گیرند
2 بد و نیک تو بر تو بوتهٔ اوست تا بدانی که دشمنی یا دوست
3 تا در این بوته زرّ پخته شوی راست چون سیم خام سخته شوی
4 خَبث خُبث تو بسوزد پاک بگذرد خاک پایت از افلاک