1 ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی برخاسته از راه تو چونی و چرایی
2 با جزع تو و لعل تو بر درگه حسنت عیسی به تعلم شده موسی به گدایی
3 پیش تو همی گردم در خون دو دیده میبینی و میپرسی ای خواجه کجایی
4 گفتی که چه میسازی بی صبر دل و جان جانا چه توان ساخت بدین رخت و کیایی
1 نگویی تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمری که چندان لحن میسازد همی نالد ز کم صبری
2 به لحن اندر همی گوید که سبحانا نگارنده که بنگارد چنان رویی بدان خوبی و خوش چهری
3 مسیحادم و موسی کف سلیمان طبع و یوسف رخ محمد دین و آدم رای و خو کرده به بیمهری
4 به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب ضیاء روز و شمع شب شکر لب بر کسان خمری
1 الا ای نقش کشمیری الا ای حور خرگاهی به دل سنگی به بر سیمی به قد سروی به رخ ماهی
2 شه خوبان آفاقی به خوبی در جهان طاقی به لب درمان عشاقی به رخ خورشید خرگاهی
3 خوش و کش و طربناکی شگرف و چست و چالاکی عیار و رند و ناپاکی ظریف و خوب و دلخواهی
4 ز بهر چشم تو نرگس همی پویم به هر مجلس ندیدم در غمت مونس به جز باد سحرگاهی
1 زهی پیمان شکن دلبر نکوپیمان به سر بردی مرا بستی و رخت دل سوی یار دگر بردی
2 کشیدی در میان کار خلقی را به طراری پس آنگه از میان خود را به چالاکی بدر بردی
3 دلی کز من به صد جان و به صد دستان نبردندی به چشم مست عالمسوز حیلت گر بدر بردی
4 همین بد با سنایی عهد و پیمان تو ای دلبر نکو بگذاشتی الحق نکو پیمان به سر بردی
1 غالیه بر عاج برآمیختی مورچه از عاج برانگیختی
2 بر گل سرخ ای صنم دلربای رغم مرا مشک سیه بیختی
3 روز فروزنده به روی و مرا با شب تاریک برآمیختی
4 اشک رخ من چو عقیق و زرست تا شبه از سیم درآویختی
1 انصاف بده که نیک یاری زو هیچ مگو که خوش نگاری
2 در رود زدن شکر سماعی در گوی زدن شکر سواری
3 مه جبهت و آفتاب رویی زهره دل و مشتری عذاری
4 بنوشت زمانه گویی آنجا در جانت کتاب بردباری
1 از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی هر روز همی بینم رنجی و عنایی
2 شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش با پاکبری عشوهدهی شوخ دغایی
3 گویی که ندارد به جهان پیشهٔ دیگر جز آنکه کند با من بیچاره جفایی
4 تا چند کند جور و جفا با من عاشق ناکرده به جای من یکروز وفایی
1 ای چشم و چراغ آن جهانی وی شاهد و شمع آسمانی
2 خط نو نبشته گرد عارض منشور جمال جاودانی
3 بی دیده ز لطف تو بخواند در جان تو سورهٔ نهانی
4 با چشم ز تابشت نبیند بر روی تو صورت عیانی