1 روز عاشورا چو شاه کربلا سید مظلوم سبط مصطفی
2 جمله یار و یاورانش کشته شد پیکر ایشان به خون آغشته شد
3 طرف هامون ز اشک گلگون گشتیم در وداع شاه با اهل حرم
4 یکه و تنها به میدان رو نهاد رفت و در جای بلندی ایستاد
1 روز عاشورا چو حر نامدار دید شد شور قیامت آشکار
2 چون خلیلالله در کوی منا گشته شاه دین مهیای فدا
3 کوفیان کافر دنیارست شسته از دین پیمبر جمله دست
4 لشگر شیطان گرفته در میان نقطه توحید را پرگار سان
1 اکبر آن سرو قد ماه جبین شد چو مشتاق وصل حورالعین
2 همچو گردون نمود قامت خم پی تعظیم شاه عرش مکین
3 کای پدر همرهان همه رفتند من به دنبال مانده زار و حزین
4 آرزوی شهادتم باشد بسر کویت ای امام مبین
1 گفت راوی چون به دشت کربلا شد به میدان قاسم نو کدخدا
2 هر طرف کاورد رو با تیغ تیز بر عدو دادی نشان رستخیز
3 همچو شیری کو رهد از سلسله کرد کاخ کفر را پر زلزله
4 ناگهان عمر بن سعد بد سیر بست از دنیا و از عقبی نظر
1 در شب معراج هادی سبل خواجه امکان محمد(ص) عقل کل
2 دید اندر آسمان پنجمین شکل زیبای امیرالمومنین(ع)
3 گفت یا جبریل تصویر چیست این گرامی صورت زیبای کیست
4 عرض کرد ای باعث کون و مکان آرزو کردند اهل آسمان
1 روایتست که از فرقت رسول انام به چشم فاطمه چون روز تیره شد چون شام
2 بدان مخدره دوران گرفت چندان تنک که کوفت شیشه صبر و قرار وی بر سنگ
3 ز دردهای دل و غصههای پی در پی ز مویه گشت چو موی و زناله همچون نی
4 گرفت بر دل بیطاقتش هم و غم زور که اوفتاد ز پا و ز درد شد رنجور
1 شام عاشورا چو آن موج بلا موج زن شد در زمین کربلا
2 آل بوسفیان «کذاب اشر» عازم جنگ «ملیک مقتدر»
3 عتترت طه به صد شوق و شعف بهر جانبازی گرفته جان به کف
4 کفر و ایمان گشت یک جا روبرو حق و باطل هر دو با هم جنگجو
1 از قضا روزی به طرف مرغزار رفت سلطان سنجر از بهر شکار
2 شد به هامون با همه شیر او ژنی هر طرف سرگرم در صید افکنی
3 کردی از پیکان مهر تل و جبال صیدی از شصت دلیری پایمال
4 از خندک شصت با تدبیر او از غزالان بس که شد نخجیر او
1 شنیدم حدیثی برون از عیوب که مسطور بد در حیوه القلوب
2 که چون کرد به اساره عزم رحیل شد از شهر نمرود بیرون خلیل
3 ز بیم تماشای نا مرد و مرد نهان ساره ا بر به صندوق کرد
4 چو رو سوی بیتالمقدس نمود ز قبطی شهی بر سر راه بود
1 چاردست ای شیعیان پاکزاد در ره حق اوفتاد اندر جهاد
2 دست اول از معاد نیک قدر اوفتاد از جسم وی در جنگ بدر
3 چون به جنگ بدر سرها گرم شد دست و بازوی دلیران نرم شد
4 گشت با بوجهل دور از نام و ننگ چون معاذ شیر دل چیره به جنگ