1 چنین شده است خبر مستفاد از اخبار که روز حشر چو از امر قادر قهار
2 ز جن و انس و سباع و هوام و وحش و طیور پی محاسبه گردند یک به یک محشور
3 ز جوشن و غلغله و اضطراب اهل حساب زمین حشر بلرزد چو لجه سیماب
4 پی سزا و جزای امور بیکم و کاست پرد جریده اعمال خلق از چپ و راست
1 بشنو این معجزه از شاه سریر اعجاز حضرت موسی جعفر شه اقلیم حجاز
2 دید در مکه به نزدیک منا پیرهزنی کودک خورد بپیرامن وی چند تنی
3 ماده گاوی ببر آن زن محزون غمین مرده افتاد در آن بادیه بر روی زمین
4 به هر گاو آن زن دلسوخته با این اطفال گشته دامان وی از خون جگر مالامال
1 چنین شده است روایت بر وضه الانوار که یک غلام سیه داشت احمد مختار
2 به درگهش پی خدمت نموده بود مقر رسیده بود به فخرش به عرش اعظم سر
3 به همره نبی ابطحی به یک سفری روانه بود چو اندر پناه خور قمری
4 ز طی راه شدی خسته هر که از اصحاب به دوش خود بگرفتی غلام از او اسباب
1 چنین ز بغض کتب شد روایتی تحقیق که کرد عارضه رو به یوسف صدیق
2 ضعیف گشت و نحیف از قضای ربانی هلال سان رخ چون به در ماه کنعانی
3 بسر رسید ز دیوان عمر او مدت نمود روز به روز آن مرض بوی شدت
4 ز مصر بهر تفرج بوی شدند دلیل که تا مکان کند اندر میان لجه نیل
1 روایت است چنین از شفیعه دو سرا جناب فاطمه امالائمه النجبا
2 که داشت خامه در سرای عز و شرف به بحر پرورشش داد جا چو در و صدف
3 ز هر صفت که کنی وصف او به حسن تمام گرفتهام حبیبه از آن مخدره نام
4 به آستانه آن مهتر آسمان رفعت نهاد مدت چندی سر از پی خدمت
1 روایت است که چون از وطن نمود سفر به سوی کرببلا آن امام تشنه جگر
2 علیله دخترکی در مدینه فاطمه نام به جای ماند از آن شهریار عرش مقام
3 همیشه با تن تبدار و اشک و ناله و آه به راه کرببلا مانده بود چشم به راه
4 به فکر اینکه رسد از پدر به او خبری مدام داشت مهیا اساس نوحهگری
1 روایت است که چون از جهان حبیب خدا مسافر سفر قرب لیله الاسری
2 رسید وقت که قلب زمانه بگذارد از این سراچه اندوه و غم برون تازد
3 به بستر مرض افتاده بود با تب و تاب یکی به باب رسالت نمود دق الباب
4 جناب فاطمه در پشت در نمود کدار از راه کوفتن در نمود استفسار
1 ای که داری شور دین داری بسر گوش کن بر حال دینداران نگر
2 میثم تمار مردی از عجم بود در سلک غلامان منتظم
3 یافت آزادی و شد آن پاک دین صاحب سر امیرالمومنین(ع)
4 شد ز فیض سر قرب دادگر از منایا و بلایا با خبر
1 چونان باورنک خلافت زد قدم بعد مامون ستمگر متعتصم
2 گفت راوی کز قضای کردگار جانب بغداد بنمودم گذار
3 بود امالفضل را کاشانهای دختر مامون دون را خانهای
4 دیدم آن کاشانه را در پشت بام کرده از هر سو کبوتر ازدهام
1 کرد چون شداد از راه عناد سرکشی بنیاد با رب العباد
2 وز عنایت کردگارمهربان هرچه او را داد در دنیا امان
3 تا مگر از گمرهی آید براه قلب وی شد دم به دم بدتر سیاه
4 عاقبت مامور شد از کردگار حضرت داود بر آن نابکار