1 سوی کلبه فقیران به سعادت و سلامت بکجا همی خرامی صنما خلاف عادت؟
2 سوی کشته ای گذر کن ببهانه زیارت بشکسته ای نظر کن به طریقه عیادت
3 الا ای تازه ورد ناز پرورد بدین صحرا کدامین بادت آورد
4 به خورشیدی چه نقصان راه یابد اگر بر خانه موری بتابد
1 به پیروزی و بهروزی از آن بوم ملک جمشید روی آورد در روم
2 پس آگاهی به سوی قیصر آمد که از شام آفتاب چین بر آمد
3 به ملک روم با جانی پر امید مظفر بازگشت از شام جمشید
4 برآورده به بخت نیک کامش به مردی رفته بر خورشید نامش
1 ای آینه کرده در رخت روی امید بر چشمم ازین خط سیه روی ، سپید
2 به ز آن نبود که دیده دوزند آنجا کآیینه براری کند با خورشید
3 چو مشاطه زدش در زلف شانه نسیم این بیت را زد بر ترانه:
4 از بس گره و پیچ که زلف تو نمود، آمد شدن شانه در آن مشکل بود
1 از رنگ بیاض رویت ای رشک قمر وز عکس گل جمالت ای غیرت خور
2 مشاطه آفتاب بر روی افق سرخاب و سپیداب کشد شام و سحر
3 چو شیرین را به هودج در نشاندند فرستادند و خسرو را بخواندند
4 ملک جمشید مست از بزم مستان خرامان رفت در خرم شبستان
1 ملک جمشید بنوشت از ره دور بشارت نامه ای نزدیک فغفور
2 چو از حد خدا پرداخت خامه برین ابیات کرد آغاز نامه:
1 ای پیک صبا مصر وصالم بکف آمد از جای بجنب آخر و برخیز بشیرا
2 پیراهن این یوسف گم گشته خون تر القاه علی وجه ابی، یات بصیرا
3 حدیث شوق دارد عرض و طولی چه بتواند رسانیدن رسولی؟
4 چو شرح سوز دل با خامه گویم، به خون دیده روی نامه شویم
1 چمن شمع ز مرد ساق نرگس را چو بردارد به سیمین مشعلی ماند که آن مشعل دو سر دارد
2 فرو برده به پیش باد هردم خون دل لاله که از سودا دل لاله بسی خون در جگر دارد
3 مگر خواهد گشادن باغ شاخ ارغوان را خون که نرگس تشت زر بر دست و گلبن نیشتر دارد
4 صبا عرض گل و شمشاد می داد بخار چین ملک را یاد می داد
1 مرا چو یاد زیار و دیار خویش آید هزار ناله زار از درون ریش آید
2 نشسته در پس زانوی غربتم شب و روز خدای داند ازین پس مرا چه پیش آید
1 ز شوق ملک چین آهی بر آورد به نرگس زار آب از دل در آورد
2 شد از آه ملک خورشید در تاب ملک را گفت: کای شمع جهانتاب
3 چرا هر لحظه دود از دل برآری؟ چرا خونین اشک از دیده باری؟
4 همانا از هوا می ریزی این دمع سرت با شاهدی گرمست چون شمع