1 گلستان گیتی به خاری نیرزد خمستان گردون خماری نیرزد
2 مکش بار دل بهر برگی چو غنچه که صد ساله برگت به باری نیرزد
3 نسیما مبر برگ گل را به غارت کزآن بلبلی صد هزاری نیرزد
4 همه کار ملک سلیمان بر من به آواز یک مور باری نیرزد
1 به پیروزی و بهروزی از آن بوم ملک جمشید روی آورد در روم
2 پس آگاهی به سوی قیصر آمد که از شام آفتاب چین بر آمد
3 به ملک روم با جانی پر امید مظفر بازگشت از شام جمشید
4 برآورده به بخت نیک کامش به مردی رفته بر خورشید نامش
1 ای پیک صبا مصر وصالم بکف آمد از جای بجنب آخر و برخیز بشیرا
2 پیراهن این یوسف گم گشته خون تر القاه علی وجه ابی، یات بصیرا
3 حدیث شوق دارد عرض و طولی چه بتواند رسانیدن رسولی؟
4 چو شرح سوز دل با خامه گویم، به خون دیده روی نامه شویم
1 به پایان شد شب عیش ملاهی سپیدی گشت پیدا در سیاهی
2 شب عیش و جوانی بر سر آمد شبم را صبح صادق در برآمد
3 اگر چه صبح دارد خوش صفایی ولیکن نیستش چندان بقایی
4 هوای دل ز سر باید برون کرد که وقت صبح می باشد هوا سرد
1 ز شوق ملک چین آهی بر آورد به نرگس زار آب از دل در آورد
2 شد از آه ملک خورشید در تاب ملک را گفت: کای شمع جهانتاب
3 چرا هر لحظه دود از دل برآری؟ چرا خونین اشک از دیده باری؟
4 همانا از هوا می ریزی این دمع سرت با شاهدی گرمست چون شمع