1 کشیده کار ز تنهایم به شیدایی ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی
2 ز بس که داده قلم شرح سرنوشت فراق ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی
3 مرا تو عمر عزیزی که رفتهای ز سرم چه خوش بود اگر ای عمر رفته بازآیی
4 زبان گشاده کمر بستهایم تا چو قلم به سر کنیم هر آن خدمتی که فرمایی
1 سری از سر نه ار با ما سر مهر و وفا داری به ترک سر بگو آنگه بیا گر پای ما داری
2 به سر باید سپرد این ره تو این صنعت کجا دانی ز جان باید گذشت اول تو این طاقت کجا داری؟
3 چومی بر لب رسان جان را اگر کام از لبم جویی چو گل بر باد ده خود را اگر برگ هوا داری
4 به عهد جنس ما کم جو نشان عهد حسن از ما برو بلبل چه میخواهی ز گل بوی وفاداری
1 به نیازی که با خدا داری که دلم بیش ازین نیازاری
2 من نیاز آرم ار تو ناز آری من نیاز آرم ار تو ناز آری
3 دل من بردهای ز دست مده چه شود گر دلی به دست آری
4 ای ز زاری عاشقان بیزار عاشقان چون کنند بیزاری
1 گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی بیا بشکن که مخمورم، خمارم زان می باقی
2 من از عشق تو میمیرم، بگو: کاخر چه تدبیرم؟ که زد مار غمم بر دل نه تریاق است و نه راقی
3 ز تاب لعل و آب می، فکندی آتشی بر ما تو در ما آخر این آتش چرا افکندی ای ساقی؟
4 به دردی کن دوای من که بیماران عشقت را کند درد تو درمانی کند زهر تو تریاقی
1 ای نور دیده باز گو جرمی که از ما دیدهای تا بیگناه از ما چرا چون بخت بر گردیدهای؟
2 ای کاش دشمن بودمی نی دوست چون بر زعم من با دشمنان پیوستهای و ز دوستان ببریدهای
3 بر من نبخشاید دلت یا رب چه سنگین دل بتی ما ناکه یا رب یا ربم در نیمه شب نشنیدهای؟
4 از عجز و ضعف و مسکنت وز حسن و لطف و نازکی ما خاک خاک آستان، تو نور نور دیدهای
1 رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی که بدست آورمت، باز به بازی بازی
2 بر تو چون آب من ای سرو روان میباشم چه شود سایه اگر بر سر من اندازی
3 همه آنی همه حسنی همه لطفی همه ناز به چنان حسن و لطافت رسدت گر نازی
4 دل و جان دادم و سر نیز فدا میکنمت چون کنم چون تو بدین هیچ نمیپردازی
1 مکن عیب من مسکین اگر عاشق شدم جایی سر زلف سیه دیدم در افتادم به سودایی
2 چو آب آشفته میگردم به هر سو تا کجا روزی سعادت در کنار من نشاند سرو بالایی
3 ملامت گو بر و شرمی بدار آخر چه میخواهی ز جان غرقه عاجز میان موج دریایی
4 نمیداند طبیب ای دل دوای درد عاشق را ز من بشنو که این حکمت شنیدستم ز دانایی
1 چه میبری دل ما چون نگه نمیداری؟ چه دلبری که نمیآید از تو دلداری؟
2 چرا چو نافه آهو بریدهای از من؟ چرا چو مشک مرا میدهی جگر خواری؟
3 به آه و ناله و زاری ز من مشو بیزار نکن که ما نتوانیم کرد، بیزاری
4 به سوی من گذری کن که جز غریبی و عشق دو حالتی است مرا بیکسی و بیماری
1 تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی لب جوی و لب جام و لب یار ای ساقی!
2 نوبهارست و گل و سبزه و ما عمر عزیز میگذاریم به غفلت مگذار ای ساقی!
3 موسم گل نبود توبه عشاق درست تو به یعنی چه بیا باده بیار ای ساقی!
4 اگر از روز شمارست سخن روز شمار چون منی را که در آرد به شمار ای ساقی!
1 چشم داریم که دلبستگی بنمایی دل ما راست فرو بستگی، بگشایی
2 تو کجایی که منت هیچ نمیبینم باز؟ باز هر جا که نظر میکنمت، آنجایی
3 دل فرزانه من تا سر زلف تو بدید سر برآورد به آشفتگی و شیدایی
4 این چه خشم است که رفتی و نمیآیی باز؟ عمر باز آیدم ای عمر اگر باز آیی