آثار سلمان ساوجی

صفحه 36 از 40
40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی

1 بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی دور از تو می‌گذارم، عمری چنانکه دانی

2 من آمدن به پیشت، دانی نمی‌توانم اما اگر تو آیی، دانم که می‌توانی

3 از عمر ذوق وقتی، بودم که با تو بودم ذوقی چنان ندارد، بی دوست زندگانی

4 چون مجمر از فراقت، دارم دلی پر آتش دودم به سر بر آمد، زین آتش نهانی

1 دل بر سر کوی تو نهادیم به خواری جان در غم عشق تو بدادیم به زاری

2 دل در غم عشق تو نهادیم نه بر عمر زیرا که مقیم است غم و عمر گذاری

3 تا چند بگریم من و تا چند بنالم از شوق گل روی تو چون ابر بهاری؟

4 من ذره ناچیز و تو خورشید دلفروز صد مهر مرا هست و تو یک ذره نداری

1 ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی مرا صبح وصال او، نمی‌گردد شبی روزی

2 نسیم صبح پیغامی به خورشیدی رسان از ما که با یاد جمال او، شب ما می‌کند روزی

3 بجز از سایه سروش، مبادم هیچ سرسبزی! بجز بر خاتم لعلش، مبادم هیچ فیروزی

4 ز مجلس شمع را ساقی، ببر در گوشه‌ای بنشان که امشب ماه خواهد کرد، ما را مجلس افروزی

1 ای میوه رسیده ز بستان کیستی وی آیت نو آمده در شان کیستی؟

2 جانها گرفته‌اند تو را در میان چو شمع جانت فدا تو شمع شبستان کیستی؟

3 هر کس به بوی وصل تو دارد دلی کباب معلوم نیست خود که تو مهمان کیستی؟

4 جانها به غم فرو شده اندر هوای تو باری تو خوش بر آمده جان کیستی؟

1 به صنوبر قد دلکشش اگر ای صبا گذری کنی ز هوای جان حزین من دل خسته را خبری کنی

2 چو رسی به کعبه وصل او بکنی مقام و از ره گذر ز پی دعا نفسی زنی ز سر صفا گذری کنی

3 اگرت مجال نفس زدن بود از زبان منش بگو که چه باشد ار به وصالت این شب تیره را سحری کنی

4 به زیارتی چه شود که بر سر خاکیان قدمی نهی به عیادتی چه زیان دهد که به حال ما نظری کنی؟

1 ساقی ز جام مستی ما را رسان به کامی تا ما ز کوی هستی، بیرون نهیم گامی

2 هم نیستی که دارد، ملک فنا بقایی هم درد چون ندارد در دو دوا دوامی؟

3 ماییم و نیم جانی، بر کف نهاده بستان زان می به نیم جانی، بفروش نیم جامی

4 عشاق را مقامی، عالی است اندرین ره مطرب مخالفان را بنمای ازین مقامی

1 صنما مرده آنم که تو جانم باشی می‌دهم جان که مگر جان جهانم باشی

2 روز عمر من مسکین به شب آمد تا تو روشنایی دل و شمع روانم باشی

3 بار گردون و غم هر دو جهان در دل من نه گران باشد اگر تو نگرانم باشی

4 گر به سودای تو‌ام عمر زیان است چه غم سودم این بس که تو خرم به زیانم باشی

1 تو در خواب خوشی، احوال بیماران چه می‌دانی؟ تو در آسایشی، تیمار بیماری چه می‌دانی؟

2 نداری جز دل آزاری و ناز و دلبری کاری تو غمخواری و دلجویی و دلداری چه می‌دانی؟

3 تو چون یک شب به سودای سر زلف پریشانش نپیمودی درازی شب تاری چه می‌دانی؟

4 برو زاهد چه پرهیزی ز ناز و شیوه چشمش؟ بپرس این شیوه از مستان تو هشیاری چه می‌دانی؟

1 سوز تو کجا گیرد، در خرمن هر خامی؟ مرغ تو فرو ناید، ای دوست به هر بامی

2 مرد ره سودایت، صاحب قدمی باید کان بادیه را نتوان، پیمود به هر گامی

3 بد نام ابد کردم، خود را و نمی‌دانم درنامه اهل دل، نیکوتر ازین نامی

4 از عشق تو زاهد را دم گرم نخواهد شد زیرا که بدان آتش هرگز نرسد خامی

1 جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی بی عزیزان نیست عمر نازنین را لذتی

2 بر سر من کس نمی‌آید به پرسش جز خیال جز خیالش کس ندارد بر سر من منتی

3 شربت قند لبش می‌سازد این بیمار را کو لب او تا مرا از قند سازد شربتی؟

4 از غم تنهایی آمد جان شیرین نزد لب تا بیادش هر دو می‌دارند با هم صحبتی

آثار سلمان ساوجی

40 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سلمان ساوجی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی