1 مسکین تنم به بویت، خو کرده است با جان ورنه به نسبت از تن، دورست راه تا جان
2 حیف آیدم بریدن، زلفت که آن دو زلفت هر مورگی است کان رگ، پیوسته است با جان
3 بر هر طرف که سروت، یک روز میخرامد میروید از زمین تن، میبارد از هوا جان
4 باد صبا ز کویت، جان میبرد به دامن در حیرتم کز آنجا، چون میبرد صبا جان؟
1 مرا که نقش خیال تو در درون آید عجب مدار ز اشکم که لاله گون آید
2 وثاق توست درونم، نمیدهد دل بار که جز خیال تو غیری اندرون آید
3 کسی به بوی وصال تو تازه دارد جان که همچو گل ز هوایت ز خود برون آید
4 هزا نقش به دستان برآورم هر دم بدان هوس که نگارم بدست چون آید
1 نو بهار است ای صنم، عیش بهار آغاز کن ساخت برگ گل صبا، برگ صبوحی ساز کن
2 غنچه مستور در بستان ورق را باز کرد عارفا از نام مستوری ورق را باز کن
3 گر شرابی میخوری، با نرگس مخمور خور ور حریفی میکنی، با بلبل دمساز کن
4 لاله و نرگس به هم جام صبوحی میکشند صبح خیزان چمن را مطربا آواز کن
1 ماییم به کوی یار دلجوی دیوانه زلف آن پری روی
2 مار است بتی که تنگ خوی است ماییم و دلی گرفته آن خوی
3 چون دردل و چشم ماست جایت غیر از تو که دید سرو دلجوی
4 بیمار فتادهام به کویت راز دل من، فتاده بر کوی
1 تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم
2 هر کجا تیر جفای تو، من آنجا سپرم هر کجا خوان هوای تو، من آنجا مگسم
3 پس ازین دست من و دامن سودای شما چند گردم پی سودای پراکنده بسم
4 تو به خوبی و لطافت چو گل و آبی و من با گل و آب برآمیخته چون خار و خسم
1 به درد دل گرفتارم دوای دل نمیدانم دوای درد دل کاری است بس مشکل نمیدانم
2 به چشم خویش میبینم که خواهد ریخت خون دل ندانم چون کنم با دل من بیدل نمیدانم
3 بیابان است و شب تاریک و با من بخت من همره ولی بخت است خواب آلود و من منزل نمیدانم
4 چه گویم ای که میپرسی ز حال روزگار من که ماضی رفت و حال این است و مستقبل نمیدانم
1 درد سری میدهد، عقل مشوش دماغ کو ز قدح یک فروغ، وز همه عالم فراغ
2 ای دم مشکین صبح، شمع سحر برفروز تا بنشاند دمی، باد دماغ چراغ
3 مهر توام در دل است، مهر توام بر زبان شور توام در سر است، بوی توام در دماغ
4 ناله رسول دل است، گر تو قبولش کنی ور نکنی حاکمی، نیست بر و جز بلاغ
1 هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو حال مشوش مرا با تو گشود مو به مو
2 از همه سوی میدهد، بوی حبیب لاجرم میروم از هوای تو، همچو نسیم سو به سو
3 کرد ز سر حال من، مردم شهر را خبر ناله من که میرود، خانه به خانه کو به کو
4 بر لب جوی نیست چون، قامت او صنوبری باورت ار نمیشود، خیز به جوی جو به جو
1 به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بیخور و خوابم به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
2 به جان عاشقان، یعنی لبت کامد به لب جانم به خاک پای تو یعنی، سرم کز سرگذشت آبم
3 به خاک کعبه کویت، به حق حلقه مویت که ممکن نیست کز روی تو هرگز روی بر تابم
4 به عناب شکر بارت، کزان لب شربتی سازم که خود شربت نمیریزد، به غیر از قند و عنابم
1 آنکه از جان دوستتر میدارمش او مرا بگذاشت، من نگذارمش
2 دل بدو دادم ز من رنجید و رفت میدهم جان تا مگر باز آرمش
3 آنکه در خون دل من میرود من چو چشم خویشتن میدارمش
4 قالبی بیروح دارم میبرم تا به خاک کوی او بسپارمش