امشب شده دلبری دچارم از سلیم تهرانی قطعه 36
1. امشب شده دلبری دچارم
کز وی به اجل مرا پناه است
1. امشب شده دلبری دچارم
کز وی به اجل مرا پناه است
1. چشم بد دور، خواجه را پسری ست
که همه زیرکی و ادراک است
1. هست کارم به مجلسی که درو
حرف با لب چو خنده بیگانه ست
1. کاتبی دارم که چون بر دست گیرد خامه را
هر سخن را دخل بیجایی کند موی دماغ
1. ای آن که به مدح تو ز من آنچه سزا بود
راضی نشدم تا همه را ذکر نکردم
1. کار با جمعی مرا افتاده در بحث سخن
بی سر و پا جمله همچون ساکنان بادیه
1. سلیم اعدای تو حیوان چندند
به ایشان ترک هر بیش و کمی کن
1. صاحب مال و جاه را ز جهان
آفتی نیست تا بود زنده
1. هرچند که تاجریم ای غیر
ما هر دو درین فسرده بازار
1. خواجه از بس ممسک و رذل و خسیس افتاده است
گر شکست عمر بیند، از شکست نان به است
1. شب خرد دید سربرهنه مرا
گفت ای از تو پشت معنی راست
1. صاحبا! مقصود صاحب دولتان از پرده دار
غیر ازین نبود که او مانع شود بیگانه را