1 ای شکنج آستینت موج دریابار جود ای سپهر پیر را ذات تو فرزند خلف
2 کاروانی کز دیار همتت گردد روان نقش پای ناقه اش گوهر دهد همچون صدف
3 روی بر خاک درت سوده ست بهر کسب نور بی سبب نبود به روی ماه، آثار کلف
4 جانب خارا دود بر کینه خواهی همچو آب بشنود گر شیشه از حفظ تو بانگ لاتخف
1 یکی پیاله ی چینی برای خوردن آب بداد خواجه مرا از صفات نیکویش
2 که گر چو کاسه ی فقرش نهند بر سر راه ز کهنه کعبی او ننگرد کسی سویش
3 شکسته ای که صدا برنیاید از لب او هزار سنگ زند گر کسی به پهلویش
4 چو چاه زمزمش افتاده رخنه ها بر لب چو حوض کوثر، خورده شکنج ها رویش
1 ای سواد هند از کلکت نگارستان چین کار و بار ملک هرگز این سر و سامان نداشت
2 نامه ی اقبال پیش از کلک دولت پرورت داشت گرچه رونقی، اما به این عنوان نداشت
3 رشک بر شاه جهان آید سکندر را که او چون تو دستوری خرداندیش و حکمت دان نداشت
4 از خطت فرمان شه شد چون نگارستان چین این قدر خیل پری، جمشید در فرمان نداشت
1 ای به دست تو قلم گشته کلید در فیض ای که از جود تو همت به جهان کامرواست
2 بحر اگر نیست، غمی نیست، کف جود تو هست ابر اگر رفت، چه شد، دست سخایت برجاست
3 آسمان کیست کزو کام دلی بتوان یافت هرچه خواهد کسی، از لطف تو می باید خواست
4 بر در بارگه قدر تو چون درویشان تای جوزی به کف دست فلک از جوزاست
1 کاتبی دارم که چون بر دست گیرد خامه را هر سخن را دخل بیجایی کند موی دماغ
2 افکند هر مصرعی را عضوی از اعضا ز سهو می کند هر حرف را از نقطه ی بیهوده داغ
3 دست خود هرگه به سوی خامه برد، از بیم او لفظ از معنی گریزان گشت چون دود از چراغ
4 حرف در بند غم از آسیب او چون پای باز نقطه در گرداب خون از دست او چون چشم زاغ
1 چو سامان عشرت مهیا شود شراب آن زمان گر بنوشی رواست
2 به دست تهی ساغر می مگیر که گل شاخ بی برگ را بدنماست
1 کام بخشا! ز تو شد خربزه ای لطف مرا همچو حوران بهشتی خوش و پاکیزه سرشت
2 داده دهقان عوض آب به او شربت قند «هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت»
3 چون تو شیرینی هر حرف نکو می دانی «مدعی گر نکند فهم سخن، گو سر و خشت»
4 بود چون لایق بزم تو، مناسب دیدم کز بهشت آمده را باز فرستم به بهشت
1 این نگارین خانه را دیوار و در آیینه است طاق او چون بال طاووس است و پر آیینه است
2 از نسیم گل سبکتر رو، که این گلزار را جای برگ گل به روی یکدگر آیینه است
3 طرفه تأثیری درو آیینه را رو داده است شام مجلس را چراغ است و سحر آیینه است
4 در تماشای در و دیوار او نظاره را چون نلغزد پا، که فرش رهگذر آیینه است
1 شب خرد دید سربرهنه مرا گفت ای از تو پشت معنی راست
2 تو که سوگند چرخ بر سر توست سر برهنه چرایی، این چه اداست
3 آسمان تاج آفتاب آرد گر کلاهی ازو کنی درخواست
4 گفتم ای پیر، طفل طبع مرا کی به سر منت سپهر رواست
1 درین دریا که از آشوب طوفان نرفته موجش از گرداب بیرون
2 خوش آن کس کو تواند برد چون ابر گلیم خویش را از آب بیرون