2 اثر از قصاید در دیوان اشعار سحاب اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار سحاب اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار سحاب اصفهانی

1 فرید زمان آنکه آمد به دنیا نظیر وعدیلش چو اکسیر و عنقا

2 وحید زمان میرزا احمد آنکش ز طلعت بود نور حق آشکارا

3 ملک پاسبانی فلک آستانی که با قدرش ادنی بود چرخ اعلا

4 بلند اختری کزو جود شریفش زند طعنه هر دم ثری بر ثریا

1 چه شد که چرخ جفا پیشه کرد میل وفا هزار گونه اساس نشاط کرده به پا

2 سپهر محفل عیشی به دهر چیده کز آن شده است بزم جهان رشک جنت الماوا

3 هزار دست ضیا دارد از هزاران شمع کف کلیم ضیا داشت گر زیک بیضا

4 به جسم مرده دلان مطرب آورد صد روح اگر مسیح زیک روح مرده کرد احیا

1 ز نکهت گل و فیض صبا ورشح سحاب جهان پیر دگر باره یافت عهد شباب

2 بهار قد عروسان باغ را آراست به رنگ رنگ لباس و به گونه گونه ثیاب

3 زعکس لاله و گل شد ملون آب شمر چه نقش ها که نزد دست نو بهار بر آب

4 گرفتم اینکه ز سیماب ساخت که شنگرف چمن چه کرد که زنگار ساخت از سیماب

1 چه شد که روی عروس جهان منور شد چو سطح چرخ بسیط زمین پر اختر شد

2 هوا ز پرتو مشعل زمین زشعله ی شمع بسان معدن الماس و کان گوهر شد

3 و یا نهاده به هر سو هزار بیضه ی سیم غراب شب که چو سیمرغ آتشین پر شد

4 بپای خاست زهر جانب آتشین سروی که بار آن همه از نارو برگ اخگر شد

1 این چه بزم است که آرایش دنیا آمد محفل دهر زفیضش طرب افزا آمد

2 فخر از این بزم، زمین کرد، مباهات سپهر ز آنکه این انجمن، آن انجمن آرا آمد

3 از پی رامش و آرایش این بزم کزو دهر فردوس مثال وارم آسا آمد

4 از فلک رو به زمین شاهد ناهید آورد از سما سوی ثری عقد ثریا آمد

1 فرید عالم و زیب جهان و زینت کشور که کشور هنرش شد به نوک خامه مسخر

2 فروغ بزم هنر باشد آنکه محفل دانش زنور شمع وجودش مزین است و منور

3 ملا ذو مفخر ارباب نظم آمده کورا روان اعشی و جان جریر بنده و چاکر

4 سحاب قطره فشانی است کلک او که مر آنرا همه بحار گهرزاست قطره های مقطر

1 چیست آن لعبت که قدش خم بود پیکر رنزار وسمه اش گاهی برابر و غازه اش گه بر عذار

2 قامتش رنجور و خم چون عاشق وامق صفت عارضش زیبا و خوش چون شاهدی عذرا عذار

3 گاه رویش لاله گون چون شاهدان سیمبر گاه چشمش خونفشان چون عاشقان دلفگار

4 گاه گیرد پیکرش زینب به زنگاری پرند گاه یابد فرقش آرایش به شنگر فی خمار

1 حبذا ای کاخ کیوان رفعت گردون اساس شمس از مقیاس تابان شمسه ات در اقتباس

2 شمع های محفل تو است اینکه خوانندش نجوم زانکه سطح بارگاهت کرده با گردون مماس

3 گوهر آگین مسندت را فرش زیرین است از آن اطلس افلاک ماند ایمن زنقص آندراس

4 صورت زیرین اشکال تو باشند این صور کاندرین زنگار گون مرآت دارند انعکاس

1 چو شد مشاطه ی خورشید سوی برج حمل عروس دهر محلی شد از حلی و حلل

2 زمین چو کان زمرد ز سبزه شد به قیاس چمن چو معدن بسد زلاله شد به مثل

3 جبل چو رنگ شقایق چنانکه پنداری فکنده است جل لعل گون به دوش، جمل

4 سحاب شمع فلک تیره کرد و در عوضش ز شاخ گل بر زمین بر فروخت بس مشعل

1 مگر زناز بر افشانده دلستان کاکل که عالمی است معطر زبوی آن کاکل

2 به زلف وکاکل او بسته زان دل و جانم که بوی دل دهدش زلف و عطر جان کاکل

3 بسان بید موله فراز لاله و گل به گلستان رخش گشته سایبان کاکل

4 عیان شود زنقاب سحاب گوئی مهر چو در کله کند از روی خود نهان کاکل

آثار سحاب اصفهانی

2 اثر از قصاید در دیوان اشعار سحاب اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار سحاب اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.