1 چه باشد حکمت منطوق و مسکوت که دل را قوتست و روح را قوت
1 بما ده ساقی از آن باده صاف کزو گردون گذارد بر زمین ناف
2 نه اندر خورد این خم های نیلیست شرابی کش مزاج زنجیلیست
3 مزاج کاس کافوری بود سرد ازو نامرد مرد و مرد نامرد
4 می کافور از کاس سلوکست شراب جذب در جام ملوکست
1 خدایا سینه من را صفا ده دلم را حکمت بی منتهی ده
2 ز صفوت بخش انوار سرورم نشان بر صفه ایوان نورم
3 عروجم ده بمعراج حقیقت بنه بر تار کم تاج حقیقت
4 سویدای مرا سر قدم ده وجود لایزالی بر عدم ده
1 ز من بنیوش هان اسرار دیگر بطرز دیگر و گفتار دیگر
2 حکم را در پی توضیح تمییز مهیا شو که رحمت گشت سرریز
3 وجود کامل ما فیض عامست بخلق وجد او فوق التمامست
4 هزاران دور باید تا که مردی ببیند روی قطبی یا که فردی
1 برین سیرند ثابت اهل اسرار که در سر ولایت نیست تکرار
2 چو شد سر ولایت بی تکرر ازین اعداد ماندم در تحیر
3 بنوعست این و یا از نوع عاریست حقیقت دارد این یا اعتباریست
1 بریز ای ساقی ای جامت سر جم بساغر از خم اسمای اعظم
2 می سر در حضور می پرستان که بسپارند در این کوی مستان
3 تمامی مست صهبای الستند مدام از نشاء/ه توحید مستند
4 خدا این می بجام اولیا ریخت ننوشد جز ولی می کش خدا ریخت
1 چو موسی طبل ار نی زد بنوبت شرر زد بر ملائک نار غیرت
2 که ما با اینکه از صقع وجودیم حباب و موج این دریای جودیم
3 بحق هرگز نکردیم این جسارت ز خاکی از چه سر زد این عبارت
4 به حربه آتشین آن زمره نور بموسی حمله ور گشتند در طور
1 الهی باز من را ده پر راز که بنمایم بسمت شاه پرواز
2 مراده طعمه از تیهوی تقدیر میفکن رشته ام بر دست کمپیر
3 که برد چنگل و منقارم این زن چو عصفورم بریزد مشت ارزن
4 اگر از ارزنش جویم کرانه زند بر فرق و گوید حیف دانه
1 سفر چارست بر گو آن کدامست الیه و منه هر یک را چه نامست
2 که باشد سالک سیر الی الله که اندر سیر فی اللهست در راه
1 بیا ساقی که در کار سلوکم بجامی نه بسر تاج ملوکم
2 که تاج پادشاهی عقل و دادست خرد شاگرد می می اوستادست
3 نه آن می کش خرد بگریزد از بوی مئی کز بوی او عقل آورد روی
4 شرابی از خمستان حقیقت سزای مغز مستان حقیقت