1 دوری ز خیالات هوا تجرید است دل چون ز همه یگانه شد تفرید است
2 هر دم که به یاد تو روم نوروز است هر گاه که قربان تو گردم عید است
1 ای آن که تو را شاه و گدا یکسانند واندر طلبت به جان و دل پویانند
2 خورشید و مه و ستاره و چرخ و فلک در دایرهٔ حکم تو سرگردانند
1 قومی با خویش اعتباری دارند با خلق ز کبر، گیر و داری دارند
2 خوشحال کسانی که به هر حال به دست یا جام شراب یا نگاری دارند
1 من خانهٔ آن ماه جبین می دانم گاهی به گمان گه به یقین می دانم
2 عمرم همه در راه یقین شد از دست اما نرسیدم به یقین می دانم
1 ای بسته میان تو کمر بر دل و جان بادا دو جهان فدای آن موی میان
2 یک دل بی زخم تیغ ابروی تو نیست در دست تو یک کمان و عالم قربان
1 آتش گشتم در جگر انداخت مرا چون باد شدم در به در انداخت مرا
2 گر خاک شدم، چرخ لگدکوبم کرد گر آب شدم از نظر انداخت مرا
1 فردا که ز مشکلات حل می طلبند کی از تو ترانه و غزل می طلبند؟
2 آوازه فکنده ای که کار آسان است اینها [همه ] قول است عمل می طلبند
1 تا مشعل دید عیب خامش کردیم فکر بد و نیک را فرامش کردیم
2 ز آرایش دهر خوش نیامد چیزی الا ز میانه خلق را خوش کردیم
1 تا پای تو سر، سر تو تا پا نشود از رشتهٔ کار تو گره وانشود
2 نفست گوید فنا شدم حق گشتم باور نکنی که خر مسیحا نشود
1 تا صبح نشستم من و جان بر در دل دیشب که نهان بود ز من پیکر دل
2 من دور و تو در دلم خدا می داند تا روز چها گذشته است از سر دل