1 بحر طبعم در سخن چون گوهر افشانی کند در صدف گوهر ز خجلت چهره مرجانی کند
2 خضر کلکم چون ز ظلمات دوات آید برون صفحه از فیض قدومش سنبلستانی کند
3 غنچه های معنی بکرم تبسم چون کنند حد گل باشد که آنجا خنده پنهانی کند
4 روی در صحرا نهد چون محمل لیلی قفس بلبل مستی چو آهنگ غزل خوانی کند
1 مردم به زرق طره دستار می روند خرمهره اند و در پی افسار می روند
2 در کوچه های شهر چرا خون نمی رود؟ زینسان که خلق روی به دیوار می روند
3 خلق ظلوم مرکب غول ضلالتند نبود عجب اگر نه بهنجار می روند
4 در سنگ خاره جای کند نقش پایشان از بار حرص بس که گرانبار می روند
1 خوشا عشرت سرای کابل و دامان کهسارش که ناخن بر دل گل می زند مژگان هر خارش
2 خوشا وقتی که چشمم از سوادش سرمه چین گردد شوم چون عاشقان و عارفان از جان گرفتارش
3 ز وصف لاله او، رنگ بر روی سخن دارم نگه را چهره ای سازم ز سیر ارغوان زارش
4 چه موزون است یارب طاق ابروی پل مستان خدا از چشم شور زاهدان بادا نگهدارش
1 زهی ز نرگس خوش سرمه آهوی مشکین ز طاق بندی ابرو نگارخانه چین
2 به خوش قماشی ساعد طلای دست افشار ز بوسه های شکرریز غیرت شیرین
3 گل سر سبد آسمان که خورشیدست ز شرم روی تو گردید مشرق پروین
4 ز سنبل تو شود زخم غنچه ها تازه ز خنده تو شود داغ لاله ها تمکین
1 زهی ز چین جبین آیه آیه سوره نور ز خال تازه کن داغهای لاله طور
2 نگه به گوشه چشم تو موج بر لب جام عرق به چهره صاف تو می به جام بلور
3 تو چون برهنه شوی گل ز شرم آب شود تو چون میان بگشایی کمر نبندد مور
4 هزار لاله خون بر زمین گل بچکد دم مسیح کند گر به غنچه تو عبور
1 اگر چه از نفس گرم برق سوزانم صدف چو واکند آغوش، ابر نیسانم
2 اگر به مار رسم سنگ مغز پردازم وگر به مور رسم خاتم سلیمانم
3 ز طبع من چمن و انجمن بود روشن چو گل به گلشن و چون شمع در شبستانم
4 چرا سخن به سر زلف کلک من نکند؟ بهار می چکد از خط همچو ریحانم
1 اقبالمند آن که به تأیید کردگار در زیر پا نظر کند از اوج اعتبار
2 تعمیر آب و گل نکند چون فروتنان بر گرد خود ز لشکر دلها کشد حصار
3 آب را به حرف خواهش اگر آشنا کند غیر از رضای خلق نخواهد ز کردگار
4 شهباز دلربای سخاوت به روی دست در پهن دشت سینه مردم کند شکار